بازديدکنندگان:
پیمان
سال تولد 1365 /////جنسیت مذکر //////وضعیت تاهل در حال جدا شدن //////عنوان متن درد و دل پسری در مورد جدایی در مرحله نامزدی
سلام
پسری هستم 26 ساله ،فوق لیسانس برق و استخدام در اموزش و پرورش به عنوان دبیر برق.بنده 6 ماه است که با دختری 22 ساله نامزد کرده ام که اکنون در مرحله ی جدایی از یکدیگر بصورت توافقی هستیم.چند مشکلی که باعث شد کارمان به اینجا برسد آن بود که نامزدم به هیچ عنوان علی رغم خواهشی که مکردم محرم اسرارم نبود و تمام حرفهای رد و بدل شده بین من و ایشان را به اطلاع خانواده اش می رساند و مشکلاتی را پدید می آورد.کوچکترین جرو بحث بین ما را با خانواده اش در میان میگذاشت و بنده که اولین داماد انها هستم و پسری نیز ندارند،به بدترین شکل ممکن و با زبان تهدید برخورد می کردند.به عنوان مثال برای هر مسئله ی کوچکی میگفتند که"ما هر چیزی دخترمان خواسته است فراهم کرده ایم..."از همان ابتدا به همین صورت بود.یکی دیگر از مشکلات نامزدم این بود که محرم و نامحرم زیاد برایش مهم نبود (البته پوشش وی در بیرون مناسب بود و ما هم غول همین موضوع را خوردیم)و با پوشش راحتی جلوی داماد عمه اش و پسر عمه هایش و پسر خاله های مادرش ظاهر میشد که علی رغم تذکرم با ذکر دلیل و منطق حرفهایم ولی ناراحت میشد و با گفتن موضوع به پدرش دوباره مشکل ساز میشد.پدرش در جواب میگفت ما از لحاظ حجاب و مسایل شرعی راحت هستیم و...یا اینکهنامزدم اهل قلیان بود که اصلا با توجه به اینکه خانواده امان "اصلا اهل اینچنین مسایلی نیستیم به مذاقم خوش نمی آمد.برایم اجبار کرده بودن که حتما در مرکز استانمان برای بعد از عروسی مسکن تهیه کنم که قبول کرده بودم.ولی مشکل اصلی از آنجا شروع شد که یک روز مادرم برای افطار به منزلمان دعوت کرد که با لحن رکی گفت که "نمی آیم و میخواهم امروز بدون دعوت به منزل مادر بزرگم بروم"که من ناراحت شدم و مسیجی برایش فرستادم که به این صورت بود"من انتظار داشتم با همسرت بودن رو خیلی دوست داشته باشی"که بطور کاملا تعجب برانگیزی فردا خانواده اش واسطه ای فرستادن که ما طلاق دخترمان را میخواهیم.خانواده ام که همچون خودم مات و مبهوت این مسئله بودیم که چرا و چه عاملی باعث شده چنین چیزی را مطرح کنند؟با وجود اینکه 3بار خودم شخصا با پدر خانومم صحبت کردم و دلیل این خواسته اشان را پرسیدم،جوابی به غیر از اینکه تو یکبار دخترم را سر حجابش گریاند های و آن شلواری که او دوست دارد را نپوشیده ای به من چیز جدیدی نگفتن.به پدرم هم دقیقا این حرفها را زده بودند.با نامزدم تلاش فراوانی کردم که شخصا صحبت کنم ولی پدر و مادرش اجازه ی صحبت کردن را به من ندادند.نامزدم از ان روز گوشیش را خاموش کرد و بیشتر از یک ماه است که تلفنش خاموش و وکیلشان با من تماس گرفته که دادخواست طلاقش را امضا کنم.که در نهایت با مشورت خانواده ام تصمیم گرفتم با خواسته اشان موافقت کنم.زیر فشار روحی سنگینی قرار گرفته امدایما از خودم می پرسم پس آن همه وعده و وعید نامزدم در مورد وفاداریش کجا رفت؟آیا واقعا دلیلشان برای طلاق همان یکبار گریه کردن و نپوشیدن شلوار دلخواهش بوده است؟؟چرا به یکباره اقدام به طلاق گرفتن کردن؟چرا اجازه ندادند که حتی یکبار با همسرم صحبت کنم؟من که حتی یکبار بی احترامی به همسر و خانواده اش نکردم،پس چرا چنین رفتاری با من داشته اند؟و چراهای بسیار زیادی که هنوز خودم و خانواده ام موفق به یافتن پاسخ آنها نشده ایم.در حال سپری کردن دوران بسیار سختی هستم
همیشه فکر میکردم که میشود هر مشکلی را تحت کنترل خود در آورد و به نحوی بر آن فائق آمد ولی اکنون به این نتیجه رسیده ام که بعضی اوقات با وجود اینکه تمام سعی ات را برای حل آن مشکل میکنی و لی باز از کنترلت خارج است و قابل حل نیست و در نهایت مثل همین موضوع در نهایت منجر به جدایی می شود.دیگه از ازدواج و تاهل ترسیدم ب ولله.
مرسی که دردو دلم رو خوندین.
نویسنده:پیمان، ارسال شده در پنجشنبه 6 مهر 1391 ساعت 01:08 قبل از ظهر، 6477 بار مشاهده شده، 8 نظر، PDF،