آیتمها

 

کارشناس

 

 

 

 

 

 

كاربري


 خوش آمديد, مهمان
 آي پي شما: 3.230.162.238

نام كاربري
پسورد
کد امنيتي  
 

 کاربران سايت:
 آخرين: aaaaaaaa

 بازديدکنندگان:


 کاربران حاضر در سايت:
  88.99.195.86
  84.247.115.30
  54.81.157.133
  54.243.2.41
  54.163.14.144
  54.160.173.172
  54.158.248.39
  52.91.67.23
  52.90.40.84
  52.167.144.238
  52.167.144.230
  52.167.144.226
  52.167.144.216
  52.167.144.191
  52.167.144.181
  52.167.144.171
  52.167.144.170
  52.167.144.16
  5.211.17.92
  47.128.36.6
  47.128.36.26
  47.128.34.216
  47.128.121.72
  47.128.112.52
  47.128.112.36
  44.222.146.114
  44.204.65.189
  44.202.183.118
  44.200.23.133
  40.77.167.24
  34.230.68.214
  3.92.96.247
  3.237.178.126
  3.235.227.36
  3.230.162.238
  3.227.239.9
  207.46.13.7
  207.46.13.127
  207.46.13.116
  207.46.13.107
  185.51.92.103
  183.88.49.63
  18.209.63.120
  171.248.219.104
  171.248.211.153
  157.55.39.10
  135.181.75.58

تبلیغات

اعلانات

مطالب دریافتی

بدون موضوع


عنوان متن دریافتی :  نمیدونم چیکار کنم

ساناز

سال تولد 66 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل مجرد ///عنوان متن نمیدونم چیکار کنم

    


با سلام
من دختری 25 ساله هستم. حدود دو سال پیش با پسری بطور اتفاقی اشنا شدم. تقریبا هم رشته ای بودیم. ولی ایشون تحصیلات تکمیلی هستند.رابطه ما تو این دو سال جوری بود که هر روز با همدیگه حرف میزدیم.و محتوای حرفای ما بیشتر در مورد علم ودرد دل و اینکه در طول روز چیکارا کردیم و... بود. ناگفته نمونه که تماس نزدیکی با همدیگه نداشتیم اصلا. البته اوایل ایشون پیشنهاد دادن که رابطه نزدیک....ولی همون اول گفتم نه و اگه یه بارم تکرار کنی دیگه بای. خداییش ایشون دیگه نگفتن.بخاطر مشغله کاری و درس و...خیلی کم فرصت داشتیم که ملاقات حضوری داشته باشیم ولی هر روز حدود 4-5 ساعت با همدیگه تو اس ام اس حرف میزدیم.و درکل این دو سال میشه گفت 7یا8 بار ملاقات حضوری داشتیم که اونم چن ساعتی تو خیابون فقط قدم میزدیم.ناگفته نمونه ایشون از رتبه های برتر کنکور بود...اشتباه بزرگی که کردم مسیر زندگیمو بخاطر ایشون کلا عوض کردم(برنامه داشتم برم خارج ولی نفهمیدم چطو عاشقش شدم بخاطر حرفاش بخاطر التماسش که تنهاش نذارم کلا بی خیال شدم. کار میکردم بخاطر حرف ایشون کارم رو ول کردم...) الان شده 25 سالم. و نزدیک دو هفته ای میشه که سر یه چیز الکی باهام کلا قطع رابطه کرده! نمیدونم چرا؟ نمیدونم واقعا چیکار کنم! احساس میکنم یه بازنده اساسی هستم. نه بخاطر اینکه اون دیگه رفته بیشتر بخاطر حماقت خودم تو تغییر مسیر زندگیم .از موسسه ای که باهم کار میکردیم شنیدم که داره میره المان. درحالیکه ازم قول گرفته بود که من نرم خارج و قول داده بود که اگه قرار به رفتن بود باهمدیگه بریم! واقعا نمیدونم چرا یهو اینطو شد. چرا تا موقعیتش اوکی شد منو دیگه ندید این توانایی رو تو خودم میبینم که بتونم زود خودمو جم و جور کنم ولی درکم کنین و یه کم باهام همفکری کنین. بالاخره 2 سال به یکی دل ببندی هر روز بحرفی و یهو نیست بشه یه کم سخته... الان تمرکزم رو درس و کارم خیلی کم شده. ازنظر روحی و روانی خیلی نگران خودم هستم چون وقتی یاد خاطرات میفتم و... یهویی گریه ام میگیره بطور انی دلتنگی عجیبی بهم دست میده که رو اشتهام تاثیر گذاشته.از این بابت خیلی نگران هستم میدونم که باید هرچه زودتر فراموشش کنم ولی نمیدونم چطوری؟ درضمن دیگه یه جورایی به همه بدبین شدم.چن روز پیش بطور خیلی نامحترمانه یکی رو رد کردم کسیکه موقعیتش از اینم بهتر بود. دست خودم نیس احساس میکنم یواش یواش تبدیل به یه بیمار روانی میشم. نمیدونم چیکار کنم که دیگه تو ذهنم کمرنگ بشه. خیلی ممنون میشم کمکم کنین. چون واقعا نیاز داشتم به همفکری.

 

نویسنده:ساناز، ارسال شده در چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 01:07 بعد از ظهر، 29839 بار مشاهده شده، 13 نظر، PDF،



shima در 11 سال و 3 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 29 دقیقه پیش گفته

سلام سانازجون.

عزیزم ما همه بچه های اینجا شرایطمون مثل همدیگس.غصه نخورفدات شم،اینی که میگی 1 کم سخته رو قبول ندارم.چون خیییییییییییییلی سخته وقتی شب وروزت،2سال،730روز،صبح وشبت بایکی بگذره و1 هو بذاره بره.منم مث توام حتی بدترتو.چون من 6 ساله با 1نفرمو زیادبم توجه نمیکنه.بازم خوبه تو این 2سالی که باهم بودین ازش راضی بودی.غصه نخور،به جمع ماشکست خورده هاخوش اومدی ابجی ساناز.پیغام منم میاد، تونوبته.توام برامن نظربده وکمکم کن.

آتش خفته*closefire68* در 11 سال و 3 ماه و 18 روز و 21 ساعت و 25 دقیقه پیش گفته

سلام ساناز گرامي

 

واقعا ذهنم كار نميده ، به اين نوع رفتار و نيز اين حسي كه ايجاد ميشه بين افراد...

جالب اينجاست كه ساده دل ميبنديم و ساده تر از اوت دل ميكنيم، و شايد به نوعي گفت:

فقط داريم با زندگي مردم بازي ميكنيم و به سرنوشت انها ميخنديم...

 

هيچ چيزي نميگم:چون شما خود 25 سال داري.شما الان بايد نمونه يه كوه تجربه باشيد،

"اين متن قصد جسارت نداره، فقط ميخواد كه حس درونيتون را بيدار كنه"

در جامعه اي كه گرگ و گوسفند با هم و كنار هم زندگي ميكنند.

دل بستن به مردمي كه هر روز ، داريم ميشنويم  ، هزاران مورد مثل انها به هم خيانت كردند، كار خنده داري است.چون از همان اول كار ختم كار معلوم است....

 

------

فعلا حرف ها بس است.فقط بايد به اين فكر باشي كه چه طور ذهن خود را از گذشته پاك كنيد

1-از تمام نوشتها-يادگاري ها- و تمام چيزهايي كه ياد اون را در وجودت، مثل اتش روشن ميكنه دوري كن

2-سعي كن بيشتر به طرف خدا بري

3- سعي كن خود را هميشه به كاري مشغول كني، چون در زمان بيكاري فكر و خيال به سراغ ادم ميياد.

4-از خدا بخواه كه فكرت را خالي از خاطرات قديم كنه...

همين موارد كافي است، براي فراموش كردن يه عمر زندگي در سختي و مشكلات

 

پ در 11 سال و 3 ماه و 18 روز و 21 ساعت و 25 دقیقه پیش گفته

سلام

راستش تنها راهی که پیش رو دارید اینه که بگذارید همه چیز رو گذر زمان حل کنه،یکی دو ماه دوران سختی خواهید داشت،ولی کم کم عادت می کنید و فراموشش می کنید(از دل برود هرآنکه از دیده رود).ناراحت هیچی نباشید،مطمئن باشید خیلی ها آرزو دارن که کاش موضوعی به سادگی موضوع شما مشکلشون بود.جدی میگم.پس منتظر بمونید تا گذشت زمان حلش کنه.

به زندگیتون مثل سابق و پر انرژی ادامه بدید.موفق باشید سارا خانم

آتش خفته*closefire68* در 11 سال و 3 ماه و 18 روز و 21 ساعت و 24 دقیقه پیش گفته

فقط به يه نكته اشاره كنم، كه در ابتدا بايد ميگفتم:

اگه بتوني خاطر جمع بشي كه اون شخص واقعا ديگه تمايلي به رابطه با شما نداره ، تمام نكات بالا خود به خود فراهم ميشه...

ولي شايد اين يه امتحان باشه از طرف اون

بايد كمي صبر و كمي تحقيق را چاشني اين دوران بكني...

چون زندگي با صبر معني پيدا ميكنه





به هر حال اميدوارم كه مشكلات به زودي حل بشه

فقط سعي كن اميد به خدا را از دست ندي

چون فق با اميد و توكل به خدا، بر مشكلات و سختي ها و ناراحتي ها پيروز شد...



به اميد ديدار

يا علي مدد

آتش خفته

دیدگاه در 11 سال و 3 ماه و 18 روز و 16 ساعت و 4 دقیقه پیش گفته

به نام خدا

سلام و عرض ادب

من فکر میکنم، عوض کردن راه زندگی برای یک رابطه ی نامشخص عاقلانه نیست. بهرحال دوست من،اگر چه دنیا پر از رنج است اما پر از غلبه بر آن رنجها هم هست. برای کمرنگ کردن این احساس بایست مجال فکر کردن به او را ندهید، به عبارت دیگر اوقات فراغت خودتان را با ورزش، مطالعه، حضور در اجتماع و .. پر کنید. فکر کردن به این موضوع بی شک نمیتواند مرهم باشد، پس با فکر او مقابله کنید. فعالیت های فکری و ذهنی داشته باشید.اعتماد به نفس داشته باشید. بالاخره هرکسی این مشکلات را به نحوه ی میچشد، هیچ گاه ناامید نباشید به آیندتان فکر کنید.پاک کردن شماره، پیامک ها؛ حتی موزیکهایی که تداعی خاطرات است، برای فراموش کردن مفید میباشد. همچنین از عطرهایی که به یاد آقا میوفتید استفاده نکنید. از همه مهمتر از یاد خدا غافل نشوید، قران تلاوت کنید. درضمن تو این موقعیت فکر کردن به فرد جدید برای ارامش نیز عاقلانه نیست، بایست این احساس کاملا محو شود. مطمئنا انسانها هیچکدام شبیه یکدیگر نیستند، مثل انگشت های یک دست که شباهتی ندارند و هرکدام کاری انجام میدهند. این احساس در طی 2 شبانه روز از بین نمی رود، کمی صبوری بخرج دهید تا انشالله با کمک خدا، مشکلات هموارتر شود. خوش باشید

فاطمه در 11 سال و 3 ماه و 17 روز و 20 ساعت و 16 دقیقه پیش گفته

سلام خانمم امیدورام روز خوبی داشته باشی البته فعلا روزای سختیه بهت حق میدم و به قول بچه ها به مرور فراموش میشه ببین عزیزم من خودم شکست خورده یک نامزدی هستم که اصلاشروعش اشتباه بودپس به این فکر کن که اگه این وصلت سر میگرفت و بعداترکت میکرد دردش خیلی بدتر از اینی هست که الان میگی غیر قابل تحمل بود



درضمن من اصلا با آقای(( آتش خفته ))موافق نیستم که گفتن صبر کن شاید یک امتحانی باشه از طرف اون آقا...چون اگه امتحانم باشه ...امتحان عاقلانه وقابل هضمی نیست...یعنی تو این دوسال نتونسته شما رو بشناسه و پایداری و استقامت شما در گذشتن از علایقتون برای خود ندیده...که حالا بخواد البته شاید امتحانی انجام بده.... چه طور شما به اون به راحتی اعتماد کردین.....به نظر من نمیشه به همچین آدمی که اگر بخواد دوباره برگردد امیدی باشه...چون به نظر من مطمئن باشید که این امتحانات در آینده ودوباره به صورت ناخوشایندتری اتفاق میافته.....چون خودم تجربه این امتحات را در گذشته دیدم وداشتم دارم بهتون میگم هرچند فکر نکم امتحانی در کار باشه...هوسی بود که تمام شدو رفت

امیدورام همه چیز بخیر وخوشی تمام بشه....یا حق

ziz در 11 سال و 3 ماه و 13 روز و 9 ساعت و 50 دقیقه پیش گفته

خوههش می کنم عزیزم من که حرفی نزدم اما درکت می کنم چون منم مثهخوم دارم سعی می کنم برارمش کنار خدا به دادم برسه باید بتونم نباشه بهتره خدا 7ودش بهتر می دونه که لیاقت چه کسیو داره اون منو دوست داشته که تا الان کاربه جایی باریک نکشیده شده 

karshenas در 11 سال و 3 ماه و 23 ساعت و 4 دقیقه پیش گفته

با سلام در مورد متن این کاربر



اساسا زمانی که دو طرف در شرایط سنی به سر میبرند که تابع احساساتشان هستند باید لزوما در مورد تصمیمات آینده با فرد سومی مشورت کنند که این فرد باید فردی با تجربه باشد در کل تا زمانی که تابع احساسات باشید برنامه مشخصی برای زندگی نخواهید یافت لیکن از تجربه بدست آمده برای ادامه زندگی خودتان استفاده کنید 

قبرستان سیاه در 9 سال و 11 ماه و 24 روز و 1 ساعت و 48 دقیقه پیش گفته

سلم ساناز خانم خیلی ناراحت شدم ا ز  این که این ماجرای تلخ رو خواندم

اگر از من میشنوی باید همان بلای سرش بیاری که سر شما آورد البته با

برنامه ریزی خوب تلافی کنی این جور آدم باید خیلی نامرد باشه بهتر که زود تر

متوجه شدی اگر باهاش ازدواج میکردی دیگه خیلی بد میشد الانم باید سر خودش

هم همین بلا رو بیاری تا اعصابت راحت بشه اگر کمک خواستی ما هستیم

کار میکنم اسم خودش هم یادش بره...

آناهیتا در 8 سال و 9 ماه و 18 روز و 5 ساعت و 59 دقیقه پیش گفته

با سلام.من سرگذشت سانازوبعده یک سالو نیم خوندم.و الان خیلی دوست دارم بدونم چی بهش گذشته.

امیر حسین در 7 سال و 9 ماه و 17 روز و 23 ساعت و 51 دقیقه پیش گفته

زندگی زیباست و فقط هوس نیست که زیبایی رو بهت نشون میده بلکه جاهای دیگه ای هم هستن که میتونی دنبالشون بگردی و ببینی که واقعا زیبا هستن پس برو به دنبال زیبایی های دنیا البته نه جایی که اسمش هوسه اینارو از قلبه خودم نوشتم و درکت میکنم کاملا من 16 سالمه اما چیزای زیادی یاد گرفتم و یکیشون اینه که زیبایی فقط هوس نیست...

وحید در 6 سال و 2 ماه و 2 روز و 21 ساعت و 30 دقیقه پیش گفته

سلااااااااام حال همه ما خوب است.....اما تو باور نکن

ارسال یک نظر جدید

نام شما
ايميل (منتشر نخواهد شد)
آدرس وبسايت
كد امنيتي