آیتمها

 

کارشناس

 

 

 

 

 

 

كاربري


 خوش آمديد, مهمان
 آي پي شما: 54.226.242.26

نام كاربري
پسورد
کد امنيتي  
 

 کاربران سايت:
 آخرين: aaaaaaaa

 بازديدکنندگان:


 کاربران حاضر در سايت:
  54.90.167.73
  54.234.184.8
  54.226.242.26
  54.226.155.151
  54.204.117.206
  54.196.52.45
  54.175.120.161
  54.162.124.193
  54.158.138.161
  54.145.183.34
  52.167.144.228
  52.167.144.214
  52.167.144.181
  52.167.144.171
  52.167.144.140
  47.128.54.228
  47.128.39.30
  44.223.5.218
  44.222.92.134
  44.222.82.119
  44.222.220.101
  44.222.169.53
  44.222.122.246
  44.222.118.194
  44.222.113.28
  44.214.106.184
  44.213.65.97
  44.212.94.2
  44.212.93.133
  44.211.243.190
  44.211.116.163
  44.210.239.12
  44.210.120.182
  44.200.240.205
  44.197.195.36
  44.195.23.152
  44.193.29.184
  44.193.208.105
  44.192.16.116
  40.77.167.45
  40.77.167.24
  40.77.167.13
  35.89.233.32
  35.173.125.112
  35.170.81.62
  35.168.18.209
  34.232.23.139
  34.231.109.23
  34.229.17.20
  34.228.43.90
  34.228.240.6
  34.228.239.171
  34.228.188.171
  34.224.33.93
  3.92.84.253
  3.91.245.93
  3.85.241.10
  3.84.231.140
  3.84.228.68
  3.81.23.50
  3.239.83.89
  3.239.15.46
  3.239.13.1
  3.238.198.167
  3.238.107.238
  3.237.24.82
  3.236.81.4
  3.236.234.62
  3.236.101.52
  3.235.229.251
  3.232.108.171
  3.229.123.80
  3.209.56.116
  216.244.66.201
  197.245.98.30
  185.191.171.8
  18.234.154.197
  18.232.62.134
  18.213.4.140
  18.209.229.59
  18.207.98.249
  176.67.86.202
  157.55.39.56
  157.55.39.52
  123.13.62.135
  107.21.137.184

تبلیغات

اعلانات

مطالب دریافتی

بدون موضوع


عنوان متن دریافتی :  تو رو خدا كمكم كنيد ....

مهسا

سال تولد ١٣٧١ /// //جنسیت مونث ///وضعیت تاهل متاهل ///عنوان متن تو رو خدا كمكم كنيد ....

   


سلام دوستاي گلم نمي دونيد چقدر به كمكتون نياز دارم.تو رو خدا كمكم كنيد .داستان زندگيمو خيلي مختصر ميگم كه خسته نشيد.من تو سن ١٦ سالگي با يكي اشنا شدم يه دوستيه ساده داشتيم .بعد يه مدت خيلي زود عاشقش شدمو شد همه ي زندگيم.اونم منو خيلي دوست داشت..با اينكه همه ي خوانوادم مخصوصا بابام مخالف بود ولي با پا فشاري باهم عقد كرديم..خيلي خوشحال بودم از اينكه بهش رسيدم .ديگه جز اون هيچكسو نمي ديدم حتي خودمو.بخاطره اينكه دوست نداشت درس بخونم قيد درسمم زدم با اينكه تو تيز هوشان درس مي خوندم و درسم عالي بود.يه ماه بعد عقدم بدبختي من شروع شد.يه روز كه شوهرم رفت حموم گوشيشو برداشتم كه به ماكانم اس ام اس بدم يه دفه ديدم به يه دختر اس داده بيا پيشم بهت احتياج دارم....اون لحظه نمي دونستم چيكار كنم همه دنيا رو سرم خراب شد فقط گوشيشو گذاشتم زمين وشروع كردم به گريه .وقتي ماجرا رى بهش گفتم زد زيرش و بهونه اورد منم چون واقعا دوستش داشتم گذشت كردم ..اد اون روز به بعد من خيلي عصبي شده بودمو فوق العاده شكاك.هر وقت مبود حس ميكردم با كسيه.سره هر موضوعي دعوامون ميشد.با همه مشكلات عروسي كرديم ولي همه چي بد تر شد ديگه بد دهني هاش سردياش محل ندادناش شروع شد .حتي اگه دعوامون ميشد و اقصير اون بود باز من بايد ميرفتم منت كشي.بعد از اون خيلي ديگه تو گوشيش اس ام اس ديدم ولي باز همرو انكار كرد وگفت بي منظور بوده حتي يه بار رفت اصفهان وقتي اومد ديدم به يكي تو اونجا شماره داده ولي باز زد زيرش.بگذريم بهد اينهمه چيز كه تحمل كردم الان اومده ميگه منو تو به درد هم نمي خوريم بايد جدا شيم.فراموش كردم اينو بگم او دعوا هاي عقدمون گفت يا من يا خوانوادت باز من اونو انتخاب كردم بعدش گفت اگه دوستم داري مهرتو ببخش منم بخشيدم خيلي كارا واسش كردم و نديد اينم جواب الانمه.نا گفته نمونه منم يكم عصبي بودم ولي بعد اون خيانتا كه ديدم واقعا دست خودم نبود فقط دنباله يه فرصت بودم كه تو بغلش گريه كنم.حالا ميگه با تو اسايش ندارم زندگيمو دوست ندارم.نا الان خيلي گفته بود از هم جدا شيم ولي من خيلي دوستش داشتمو ميگفتم نه ولي اين دفعه جديه.تو رو خدا كمكم كنيد من نمي خوام تو ٢٠ سالگي مطلقه شم دارم ميميرم.بخدا از لحاظ قيافه ام چيزي كم ندارم واي نميدونم چرا اين كارارو با من ميكنه .......شد و

 

نویسنده:مهسا، ارسال شده در يكشنبه 3 دي 1391 ساعت 06:49 بعد از ظهر، 48808 بار مشاهده شده، 32 نظر، PDF،



مرجانه در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 20 ساعت و 22 دقیقه پیش گفته

فکر کنم الان دیگه متوجه شدی که خانواده ات نظرشون درست بوده و تصمیم اشتباهی گرفتی. بنظرم با توجه به پایین بودن سن ات بهتره که از خانواده ات بخواهی که حمایتت کنند و بهت راهنمایی بدن. چیزی که در مورد زندگی مشترک شما میشه برداشت کرد اینه که کم سن بودن شما و عدم اطلاع شما از نیاز ها و شرایط یک زندگی مشترک باعث بدتر شدن شرایط هم شده.در مورد طلاق خیلی جدی فکر کن شاید متارکه برات بهتر هم باشه چون همسرت با این ویژگی ها که خودت شرح دادی تکیه گاه محکمی نیست الان دیگه تجربه بهت ثابت کرده که نباید برحسب احساس تصمیم گرفت. در هر حال من فقط بر اساس توضیحاتی که دادی نظرمو گفتم خودت باید سعی کنی با منطق کامل زندگی تو تحلیل کنی و ببینی که چه کار کنی بهتره. فقط فراموش نکن برای یک شروع دوباره (بهبود زندگی فعلی ات با همسرت یا زندگی بعد از متارکه) هرگز دیر نیست.

somaie در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 19 ساعت و 23 دقیقه پیش گفته

سلام مهسا جان

واقعا داستان زندگیت آدمو ناراحت میکنه .اما خودکرده را تدبیر نیست .من قبل از شما خونوادتو مقصر میدونم باید تو خونه حبست میکردن اما به این وصلت راضی نمیشدن .چون بالاخره اونا با تجربه تر بودن .اما این زندگی پایان خوشی نداره .تقریبا همه مردا تنوع طلب هستن به خصوص اگه تو سن کم هم باشن .بروبا یه روانشناس مشورت کن  مطمئن باش تصمیم درستی میزاره جلو پات .درسته مطلقه شدن بده وبدتر ازاون تحمل کردن این وضعه .شما باید بین بد وبدتر یکی رو انتخاب کنی .گلم حتما برو پیش یه روانشناس.

شاد باشی

پیمان در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 17 ساعت و 24 دقیقه پیش گفته

سلام خواهر گرامی

از صمیم قلبم متاسف شدم وقتی داستان زندگیتون رو خوندم.نمی خوام الکی نظر بدم.فقط می خوام بگم خونسردیتون رو حفظ کنین و آرامشتون رو از دست ندید،حتما حتما به یک مشاور با تجربه مراجعه کنید و به تو این مرحله ی بحرانی به حرف اطرافیان تحریک نشید و گوش نکنید.با حوصله و با فکر برید جلو و منفعلانه تصمیم نگیرید.یه اشتباهی هم که کردید این بوده که مهرتون رو بخشیدید(البته میدونم از روی علاقه و احساستون این کار رو کردید که کاملا قابل تقدیره) ولی خدا تو سوره ی نسا می فرمایند که که زن مهرشو به شوهرش نبخشه و اگر بخشید حداکثر نصفشو به شوهرش ببخشه و نصفش رو نبخشه.که این حرفها مطمئنا از رو حساب تو قرآن اومده.انشاله با تدبیر و برنامه ریزی مشکلتون حتما حل خواهد شد.

شاد باشید

mashreghi در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 5 ساعت و 28 دقیقه پیش گفته

باسلام خدمت مهسای عزیز.

میدونم که دوست نداری سرزنش بشی،میدونم که ته قلبت میخوای که باهاش بمونی وزندگی کنی وبا اینهمه سختی که داشتی واینهمه گذشتی که درحقش کردی ونفهمیده بازم دلت میخواد ازماودیگران بشنوی که هنوز یه راهی برای ادامه این زندگی وجود داره،اما میخوام ازت بپرسم به چه قیمتی گلم؟؟؟اگه شمام نخواین بالاخره اونی که موندنی نیست میره .با این چیزایی که گفتین نمیشه بزوربه این زندگی ادامه داد.میدونم برات سخته ولی شما تمام تلاشتو کردی پس به خدا توکل کن.شماهنوز خیلی جوونی سعی کن با توجه به چیزایی که تواین 4-5 سال زندگی بدست آوردی وازدست دادی (منظورم مادیات نیست)ومشورت خونواده که همیشه پشتیبان فرزندشون هستن ومشاوره بادکتریاوکیل ونظراتی که اینجاگفته میشن تصمیم جدیتو بگیری.توسزاوار بهترینها هستی پس خودتو دست کم نگیر.امیدوارم بتونی بهترین تصمیمو بگیری .

pesaretanha در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 4 ساعت و 52 دقیقه پیش گفته

سلام مهسا جون

بنظرمن دیگه ادامه زندگی مشترک به نفعتون نیس

حتما حتما برو پیش یه مشاور از بزرگتراهم کمک بگیر

دیگه هم بخاطر کارایی که کردی خودتو سرزنش نکن اونا از رو علاقه بوده پس خدا هواتو داره

فقط یه نکته

اگه طلاق گرفتی تروخدا بد نشیا.با خدا بمون

mahsa در 11 سال و 3 ماه و 8 روز و 4 ساعت و 5 دقیقه پیش گفته

دوستاي خوبم مرسي از راهنمايي هاي خوبتون .مي دونم من خيلي اشتباه كردم ولي هيچ وقت نمي تونم جلوي احساسم وايستم من با تمامه وجود عاشقه شوهرمم .پيش مشاور رفتم و گفت فقط جدايي ولي مي ترسم .از اينكه ديگه هيچ وقت نتونم بدون اون زندگي كنم.خيلي تحقيرم ميكنه تو جمع همش منو خورد ميكنه ولي نمي دونم چرا از دلم بيرون نميره .تازه چند روزه پيش جلوي خودم به همه خوانوادش گفت مهسا از نظر روحي مشكل داره و همش صداي جيغاش تو گوشمه و تو خونه مثله وحشياست ولي نگفت من تو اين ٣سال چيكار باهاش كردم كه عصبي شده.من خودم مي دونم عصبي شدم ولي بخدا هر كي جاي من بود ديوونه مي شد همه ي زندگيم شده ترس از اين كه يه روز تركم كنه.تازه با پرويي تمام ديشب به من ميگه اگه زندگيمون داره بهم مي خوره تو كردي من تو رو خيلي تحمل كردم.تنها كاري ام كه مي تونم بكنم فقط در مقابل حرفاش گريه است.نمي تونم از خودم در مقابلش دفاع كنم

mahsa در 11 سال و 3 ماه و 7 روز و 13 ساعت و 57 دقیقه پیش گفته

از نظراي تك تكتون ممنونم نمي دونيد الان چقدر به بودنتون احتياج دارم.مي دونم زندگيم ديگه فايده نداره واي مي ترسم اينو باور كنم .دوباره با چه رويي برم پيشه خوانوادمو بگم بعد ٣سال تازه اومدم بگم حق با شما بود.چه طوري فراموشش كنم كسي رو كه اين همه بخاطرش سعي كردم و از خودم گذشتم.از سركوفت فاميل و نگاهاي معني دارشون مي ترسم.ميترسم تا پام به دادگاه برسه خودمو ببازم.اخه چرا اين همه بد بختي يكجا نصيبم شده...

hok در 11 سال و 3 ماه و 7 روز و 7 ساعت و 9 دقیقه پیش گفته

salam.age fekr mikone doset ndare .age behesh shak dare behtarin rah raftan pish moshavere.in jore dacte kam dalil raftare tazasho mifahme .fekr konam age garar bashe azash jodabesh ,bain car rahat tar faramosh mikone ke ba ki dashte zendge me carde. be harfam fekr koon.kash be sadge beharfash gosh nme karde

amitish در 11 سال و 3 ماه و 7 روز و 4 ساعت و 44 دقیقه پیش گفته

با درود فراوان دوست عزیز همسر شما همش دروغ میگه و شما باز میخوای کنار باشی . فکر میکنم دیگه بودن در کنارش برات مهم نیست ترس از طلاق و حرف خوانواده اس که میگی نمیخوای جدا بشی ولی همیشه جدا شدن بدترین راه نیست این زندگی ای که داری به جایی نمیرسه .روز به روز بدتر مییشه ولی بهتر نمیشه. به خودت فرصت بده زندگیتو از نو بساز تو تا جایی که میتونستی براش فداکاری کردی اما اون ادم فقط به فکر خودش بوده پس تموم کن این زندگی پوچ و برو کارهایی رو که بخاطرش انجام ندادی بکن مثلا درستو ادامه بده. امیدوارم موفق بشی

mahsa در 11 سال و 3 ماه و 2 روز و 2 ساعت و 34 دقیقه پیش گفته

سلام دوستان تو رو خدا واسم كامنت بزاريد من واقعا به كمكتون احتياج دارم...

mistad در 11 سال و 2 ماه و 22 روز و 13 ساعت و 21 دقیقه پیش گفته

خواهر خوبم، خواهش می‌کنم محکم باش به آیندت فکر کن باور کن ادامه این زندگی به نفعت نیست تو یک خانوم باوقار و باشعوری ، هیچ کس حق نداره بهت توهین کنه ، بخدا قسم خانواده همیشه امن ترین جا برات هستن اصلا از این حرفایی که گفتی نترس ، مطمئن باش با اون چیزایی که گفتی خانواده تو میدونن که بالاخره همچین اتفاقی برات میفته منظورم جدا شدنته، در ضمن تو اون موقع سنی نداشتی معلومه که از تصمیم اون موقعت انتظاری نمیشد داشت الان بزرگ شدی و باید عاقلانه تصمیم بگیری، اونا منتظر تو هستن مطمئن باش هر چقدر زودتر این کار رو بکنی اونا رو هم از دلواپسی در میاری، فکر میکنی اونا الان خوشن تو الان فقط باید به خانوادت رجوع کنی، ازت خواهش میکنم، نمیتونم تصور کنم کسی خانوم خوبی مثل تو رو تحقیر کنه، به شخصیت و شعور و غرور خانوادت مخصوصا پدرت فکر کن عزیزم تو رو خدا زود تصمیم خودت رو بگیر به خدا توکل کن.

مریم در 10 سال و 10 ماه و 28 روز و 2 ساعت و 21 دقیقه پیش گفته

جدا شود صددر صد و شک نکن تا بازار جوانی ات هنوز گرمه نترس از این که بعدا نتونی دوباره ازدواج کنی زنها تو سن سی به بالا هم شوهر گیرشون میاد برای چی جوونی ات رو تباه کنی تا ده سال دیگه تحمل این دوران راحت تره تا اینکه یه روز چشم باز کنی ببینی کار از کار گذشته و هرگز سعی نکن با بچه اینو پای بندش کنی بعضی مردا تا آخرش همین جورن اگه فکر می کنی خوب می شه اشتباه می کنی دوباره ازدواج می کنی خیالت راحت فقط این دفعه با یه مرد ازدواج کن نه یه نامرد من شوهرم از همون اول همش چشمش دنبال این و اون بود هر خوشگلی می دید دلش می رفت با من هم به خاطر خوشگلی فقط ازدواج کرد اما الان... دیشب تولدم بود قبل از این که بیاد خونه رفته بود خونه ی صیغه اش بعد که اومد رفت غسلی کرد و ... سه بچه دارم سی و خورده ای سن دارم چکار کنم !!!!!!! خودم رو هم بخوام نجات بدم بچه هام رو چه کار کنم ....!!!نگذار به سرنوشت چون منی مبتلا بشی ... هر شب با نفس تنگی بیدار می شم و با ناباوری می گم یعنی تمام شد عمرم؟ همین جوری و همیشه خودم رو سرزنش می کنم چون خانواده ام به شدت مخالف این ازدواج بودند و تنها کسی که موافق بود خودم بودم انگار آدم تا سرش به سنگ نخورده نمی فهمه سنگ چیه ......

raneli در 10 سال و 10 ماه و 27 روز و 23 ساعت و 8 دقیقه پیش گفته

سلام. مهسا جان آدم ازدواج می کنه تا رشد کنه و به کمال برسه و در کنار همسرش کامل شه. کامل شدن این بود که درستو کنار بذاری؟ و یا از خونوادت بگذری؟! نمی خوام سرزنش کنم. در اینکه اشتباه کردی شکی نیست ولی اشتباه بعدیت ادامه این وضعه

هیچوقت پدر و مادر آدم بد بچشو نمی خواد. این آدم رو از صفحه ی ذهن و زندگیت پاک کن. خودت رو با سفر، دوستان و چیزای دیگه سرگرم کن و اجازه نده ذهنتو درگیر کنه

به جای اینکه به پاش بیفتی که با خرابی و کثیفیت می سازم، به پای پدر و مادرت بیفت که اشتباه کردم، پناهم باشین

سمانه در 6 سال و 11 ماه و 25 روز و 5 ساعت و 30 دقیقه پیش گفته

سلام من پنج ساله ازدواج کردم ویه بچه هم دارم شوهرم زندگی خیلی سختی داشته پدرش بهشون نرسیده ومادرشو خیلی اذیت کرده الان شوهرم با پدرش رفت وآمد نداره یعنی درکل ما باکسی رفت وآمد نداریم شوهرم تو این چند سال خیلی منو اذیت کرده حالا هم به من تهمت میزنه از اولشم این کارو میکردمثلا همین چند روز پیش رفته بودیم خونه پدرم که یه شهر دیگه زندگی میکنن دومادمون شوهرم وبرادرم تو یه اتاق دیگه داشتن استراحت میکردن ومن، خواهرم،مادرم، پدرم وزن برادرم توپذیرایی بودیم ومن خواب بودم گویا برادرم برای بردن چای و آجیل میوه چند بار میاد از مامانم وسایل میگیره بعد برگشتن شوهرم میگه چرا داداشت چند بار اومداونجا چه رابطه ای رو پنهان میکنید دارم دیونه میشم خیلی به خودکشی فکر میکنم،ولی پسرم چی؟تنها میمونه.چند با اصرار من رفتیم مشاوره میگن احتمالا پارانوئيده ولی پیش هر مشاور که رفتیم دیگه جلسه بعد نیومد بریم،من تو این شهر تنهام مادرمم بیماری قلبی داره نمیتونم همه چیو بهش بگم،شوهرم بهم علاقه داره وقتی ناراحتم میکنه توقع داره زود فراموش کنم ولی این دیگه غیر قابل تحمله که اینطوری داره تهمت میزنه چیکار کنم

سمانه در 6 سال و 11 ماه و 25 روز و 4 ساعت و 54 دقیقه پیش گفته

از همه چی بدم میاد حتی از خودم همش از خدا میپرسم مگه من چیکار کردم که مستحق همچین زندگی حقارت باری هستم، من شوهرم وخانواده شو نمیشناختم بابام گفت پسر خوبیه ولی از خانواده ش چیزی نشنیده بودم بقیه جاریام هم به درد من گرفتارن حالا کم و زیاد،واقعا خانواده عجیبی هستن من لیسانس مترجمی دارم ولی اجازه نمیده حتی تو خونه کار کنم با همسایه هم مراوده نداریم همیشه تو خونه تنهام و به غصه هام فکر میکنم اختلال حواس پیدا کردم همه چی یادم میره دارم دیونه میشم بعضی وقتا بهم میگه تو یه فرشته از طرف خدایی ولی دست خودش نیس هر وقت بهم میریزه هر چی از دهنش درمیاد میگه دیگه اشکام اجازه نمیده بنویسم

یه بدبخت در 5 سال و 11 ماه و 3 روز و 4 ساعت و 16 دقیقه پیش گفته

سلام به همه خسته نباشید تورو خدا کمکم کنید من یه برادر دارم البته برادرم نیس ولی چون از کوچکی تو خونشون بزرگ شدم بهش میگم داداش اونم بهم میگه ابجی رابطمون مثل یه خواهر برادره واقعیه هیچ چیز دیگه ای نیست چند روزه یه خاستگار برام اومده و شرط گذاشته که اگه میخوای زنم بشی نباید با هیچ پسری حتی دس بدی و من خیلی خاستگارمو دوس دارم و الان نمیدونم چیکار کنم تورو خدا کمکم کنید خواهش میکنم

فاطمه در 5 سال و 7 ماه و 26 روز و 3 ساعت و 47 دقیقه پیش گفته

باسلام تورو خدا یکی به من کمک کنه.یه خواهر دارم که از من بزرگتر فوق العاده عصبی و بد دهنه وحس میکنم دچار افسردگی شده البته خواهرم در زمان بچگی توی محیط خیلی نامناسبی بزرگ شده یعنی این که پدرم معتاد بوده و مرتبا توی خونه جنگ و دعوا بوده.خواهرم همیشه در طول زندگیش همیشه به یه ازدواج خوب فکر کرده حتی بخاطر این فکر درسشو خوب نخونده.مدام از بچگی با مادرم مشکل داشتن تا الان.وضعیت مالی مون متوسطه هرچی بهش میگم بریم پیش روانشناس قبول نمی کنه.جو عصبی همیشه توی خونه هست.تا الان هیچ خاستگار خوبی نداشته و از 2سال قبل شروع به ادامه تحصیل کرد اما برخلاف این که خیلی تلاش میکرده هیچ نتیجه ای نگرفته. واقعا حالش بده دیگه نمی تونم بهش امید الوی بدم وقتی هیچ اتفاقی نمی افته .منم دیگه بریدم کنکور دارم اما هیچ میلی به خوندن ندارم با این همه جنگ و دعوا.خدا ما رو اصلا نمی بینه.نه خانواده خوب نه پول نه ازدواج نه درس نه کار....

mihi در 5 سال و 6 ماه و 18 روز و 5 ساعت و 45 دقیقه پیش گفته

لطفا کمکم کنید

من 19 سالمه و از بچگی توی خانواده ای بزرگ شدم که خیلی اذیتم میکردن پدرم آدم خیلی بدیه و ترکم کرده و پدر و مادرم از هم جدا شدن من پیش مادرمم مادرمم با اینکه وضع مالی خوبی داره ولی با اینکه من کنکور قبول نشدم حاضر نیست منو بفرسته دانشگاه منم همین جوری موندم و زندگیم رو هواست من آدم افسرده ایم و زندگی خوبی ندارم همش بهم فشار میارن و تحقیرم میکنن میدونم با این وضعیت روحی کنکور قبول نمیشم ولی حتی دکترم نمیبرنم من تنها موندمو به خودکشی فکر میکنم بهم بگید چی کار کنم تا مشکلاتم حل بشه من حتی دنبال کارم رفتم ولی با این وضعیت کار کجا بود؟

younes در 4 سال و 6 ماه و 19 روز و 16 ساعت و 10 دقیقه پیش گفته

سلام جوانی هستم بیکار نامزد کردم نمیتونم عروسی بگیرم هر چیم کارگری میکنم به جایی نمیرسم دو ساله نامزدم و هنوز عروسی نکردم

alitanha در 4 سال و 4 ماه و 24 روز و 15 ساعت و 12 دقیقه پیش گفته

شرشو از خودت کم کن

ببین یخورده سخته از بعدش نترس

دلیل خوبی هم داری واسه جداییت

به نظر من تمومش کن بره

اون خودش بدبخت شده تو دیگه بدبخت ترش نکن

دلت برای خودت بسوزه

مطمئن باش اگه بری به پدر و مادرت هم بگی هیچ وقت تنهات نمیذارن

شاید از روی عصبانیت یه حرفایی بزنن که اون موقع خودشونم نمیدونن دارن چی میگن

اما اینقده پشتتن و بهت محبت میکنن که نگو

برو خوش باش

پوریا در 3 سال و 11 ماه و 5 روز و 6 ساعت و 26 دقیقه پیش گفته

ssسلام من ی پسر 25سالم ار 15سالگی کار کردم تازه چهار سال ازدواج کردم وام و گرفتم ازدواج کردم الانم گیر وام ازدواجممم من کارگر ساده م خانواده م پولی نداشتن ک کمکم کن با بدبختی زندگی چرخوندم ولی دیگه انقدر بهم فشار اومد نمیدونم دارم دیونه میشم هرچی کار میکنم ب هیچ جا نمیرسم من هرروز صبح از نسیم شهر بلند میشم میام تهران ب امید کار کارم نیست ماهی 500هزار کرایه خونه میدم اونجا پولم نمیرسه حتی ودیعه بدم کاش میتونستم سفره دلم وا کنم کاملا .......

علیرضا در 3 سال و 10 ماه و 9 روز و 16 ساعت و 53 دقیقه پیش گفته

از خدا کمک بگیر 

ارسال یک نظر جدید

نام شما
ايميل (منتشر نخواهد شد)
آدرس وبسايت
كد امنيتي