بازديدکنندگان:
ایرسا
سال تولد 1364 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل متاهل ///عنوان متن از آدمهای حسود متنفرم
سالم من تازه ازدواج کردم هنوز هم یک سال نشده ولی خانوادم خیلی اذیتم کردن دوران عقد رو زهر مار من و شوهرم کردن روز نامزدیم بود جشن گرفتم خواهر کوچکتر از من که یکسال فاصله داریم لباس مشکی پوشید یک مانتو مشکی با یک مقنعه و سر تا پا مشکی حتی آرایش هم نکرده بو که خانواده شوهرم شوه شدن چرا خواهرم این کار کرده . عقد که بودیم در مراسم عقد خواهرهام خوشحالی نکردن و مثل بقیه مهمانها مثل غریبه ها بالا نشستن و خلاصه دوران عقد که با همسرم بیرون میرفتم اذیت میکردن و اجازه نمیدادن قرار بود عروسی هر چه زودتر برگدار کنیم من خونه پدرم شهر دیگه بود مجبور شدم برای کار بیام شهر دیگه ای توی اون شهر من 3 تا خواهر داشتم که ازدواج کرده بودن من با شوهرم در آپارتمان خونه خواهرم آشنا شدم و قسمت شد ازدواج کردیم که همیشه خواهر بزرگتر و شوهر خواهرم به من سر کفت میزنند ما شوهرت دادیم اگر من و خواهرت نبودیم هرگز شوهر نمی کردی خلاصه عروسی قرار بود توی شهر که داماد زندگی میکنه بگیریم که اول زمانی که شوهر خواستگاری من آمده بود با این شرط قبول کرده بودن که عروسی هر جا خانواده داماد بکن قبول بعد عقد که خرشون از پل گذشت داماد بزرگتر وخواهر بزرگم زیر همه زدن و گفتن اصلن ما با این شرط نداشتیم و عروسی هر جا که خانواده عرو س بکن همان جا باید باشه شوهر من راضی نمی شد میگفت خانواده شما به ما دروغ کفتن و رفت توی شهر خودشون یک تالار خوب رزو کرد ولی چه فایده با دخالت های بزیاد آخر سر مجبور شدیم تالار کنسل کنیم و توی شهر خودمتن با هزار زحمت یک تالار پیدا کردیم نزدیکها عروسی بود که پدرم فوت کرد و ما عروسی نتونستیم بگیریم و مراسم عروسی با عزاداری پدرم چند روز بود بعد عزاداری خانواده گفتن ما عروسی نداریم بریت ماه عسل مشهد و بریت سر خونه زندگیتون آخه من تمام جهزیه برده بودم خونه خودم و خونه کرایه و رهن رده بودیم و نمی شد شوهرم کرایه بده وسایلمون خونه باشن این جور درست نبود هر چند جهزیه بردن من هزار جور دعوا داشت قبل این که جهزیه ببرم خونه خودم به خواهرهام گفته بودم من دارم جهزیه می برم خواستم بدونید و مطلع باشید آخه جهزیه من خونه مادر بزرگ شوهرم بود تنها زندگی میکنه و چون خودم سر کار بودم جهزیه خودم میخریدم و خواهرهام گفتن ما جا نداریم جهزیه خونه ما نیار و شوهر خونه مادر بزرگ برد خوب جهزیه همان روز که قرار بود خونه خودم بردم که باز بحث شد ه ما رو خبرنکردن به ما بی احترامی شده از این حرفها در صورتی که شوهرم گفت داشتم جهزیه می بردم که شما دیدیت ولی به رو خودتون نیاوردیت کمک کنید و بعد شروع به حرف زدن میکنید هزار بار من و خانمم گفتیم این روز جهزیه میبریم بعد خواهر بزرگتر با داماد بزرگترمون زنگ زدن به برادربزرگم اون نصف شب از شهر خودمون گشونده بودن بیا و از شوهرش امضا بگیر که فردا نکه ما جهزیه ندادیم .قرار شد بعد چهلم پدرم بریم ماه عسل بریم . من و شوهر توافق کردیم رفتم پاسپورت گرفتم و قرار من و شوهر ماه عسل ارمنستان شد به خانواده من نگفتم که روز چهلم پدرم فرداش میرفتیم تهران و از تهران به ارمنستان .چهلم پدرم شد بعد مراسم خداحافظی کردیم و گفتیم ما فردا داریم میریم ماه عسل همه خوشحال به سلامتی میرید مشهد بعدش هم خونه خودتون من رو به داماد بزرگتر گفتم ما تصمیممون مشهد نبود من و شوهرم میریم تهران از اون جا میریم ارمنستان ماه عسل ه همه صورت هاشون عوض شد و از حسادت ماه نمدونستن چیکار کنند رفتیم ایسگاه قطار که خواهرهام آمده بودن بدرقه که شروع به فحش و ناسزا دان ولی من اهمیت ندام و رفتم وقتی که از ماه عسل برگشتم مادر و خواهر کوچیکتر و داماد بزرگتر و خواهرم بزرگم همراهشون به فردگاه آمده بودن و مادر شوهرم وپدر شوهرم با دسته گل آمده بودن مادرم من بغل رد بهم تبریک گفت و مادر شوهرم و پدر شوهرم همین طورو مادر گفت دخترم خواستم برات گل بیارم که علی داماد بزرگم میگفت نذاشت من گفتم عیب نداره همین که خودت آمدی برام مهم . رفتیم خونه مادر شوهرم چون خیلی خسته بودم و نهار اون جا دعوت بودیم رفتم طبقه 2 خونه خواهرم که سوغاتی های مادر بدم که داماد بزرگتر شروع کرد به فحش و ناسزا هر خری بلند میشه میره خارج کشور هر چی به این زن گفتم کم خرج کن ماهم بریم و هزار تا ناسزا دیگه بلند شدم و با مادرم خداحافضی کردم خونه مادر شوهرم رفتم الان حدود 6 ماه ازدواج کردم نه خونه من میان نه بامن تماس دارتد و هر جا می بینمشون میگن از شوهرت متنفریم از خداشونه من و شوهرم با هم دعوا کنیم و خوشحال بشن ازشون متنفرم چون با این رفتارشون جلوی خانواده شوهرم روز به روز کوچکتر میشم
نویسنده:ایرسا، ارسال شده در شنبه 9 دي 1391 ساعت 01:57 بعد از ظهر، 9241 بار مشاهده شده، 6 نظر، PDF،