بازديدکنندگان:
مهشیدم
سال تولد 72/4/8 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل مجرد ///عنوان متن عشق دوران بچگی
سلام به همه ی شما دوستای عزیزم .خیلی خوشحالم که حداقل شماها هستید که بتونم باتون حرف بزنم.من الان ترم 4 رشته شیمی میخونم تو یه دانشگاه خیلی معتبر دولتی. دقیقا ترم اول یونی بودم که چتی با یه پسری اشناشدم که اونم دانشجو بود اویل اصلا قصد دادن شماره یا برقراری ارتباط تلفنی یا حضوری نداشتم چون خودمو خیلی بیشتر از این بچه بازیا میدیدم ولی انقد گیر داد تا بلاخره من یه شماره موقت دادم بهش و شروع رابطه از همین شماره بود و این ارتباط تلفنی ادامه داشت البته تا اینجا من هیچ دلبستگی بهش نداشتم تا اینکه بهمن خواستت بیاد ببینمتم ولی یه تصادف سنگین کرد و اومدنش منتفی شد واصلا خبری ازش نبود منم کلا قیدشو زدم ولی باز سروکلش پیدا شد گفت که بیمارستان بوده و از اینجور حرفا..زیاد واسم مهم نبود باشه یا نباشه خودش میخواست باشه منم گفتم خب بودنش ضرری نداره ...و تو تابستون همین امسال هی بود و نبود به بهانه های مختلف نبود و دوباره میومد تا مهرماه 91بهش گفتم که کلا بی خیال من شه ما مال هم نمیشیم ولی گف تصمیم خودشو گرفته و هرگز ترکم نمیکنه و دلمو بدم دستش و شروع بدبختی های من از اینجا بود که بهش اعتماد کردم و تو این مدت به هم عکس میدادیم حدود 10تایی عکس بهم دادیم تو این پاییز شبا با حرف زدن تلفنی با اون میخوابیدم و صبا هم با صدای تماسش بیدار میشدم تو ازمایشگاه قبل و بعد همه کلاسام همش با اسایی که میداد و زنگهایی که میزد حضور داشت تا اینکه گفت به مامانم تموم عکساتو نشون دادم و گفتم توسط یه دوست به هم معرفی شدیم و مامانم خیلی ازت خوشش اومده و میگه میخواد عروسش شی و آخره ترم یعنی همین بهمن که توش هستیم میان و همو میبینیم تو این مدت همه با زنگا و پیامایی که میداد همه جا باهام بود و همچی رو در مورد خونودام شغل مامان بابام آدرس خونمون و... رو میدونس.تا اینکه بعده این همه قرار و حرفای مفتی که زد بعد این همه وابستگی گف یه مدتی میخواد نباشه هر چی گفتم چرا نگفت.اخرش گف که باباش میخواد بره براش خواستگاری و اون شب بود که دنیا رو سرم خراب شد و فرداش امتحان آزمایشگاه آلی داشتم و بعدشم امتحانای ترمم یعنی پیر شدم تا افت تحصیلی نداشته باشم همش با فکرش و احمق بازی های خودم درس میخوندم
الان یه ماهی هس که رفته منم نه زنگ زدم نه میل نه هیچی سراغی ازش.میدونم از اون واسم یار نمیشه واصلا نمیخوام که بشه ولی اصلا نمتونم خودمو جم کنم همش خودمو سرزنش میکنم که چرا تن به یه همچین رابطه ای دادم الان اصلا نمیدونم واسه آینده ام چیکار میخوام بکنم خییییییییلللللییی دلگیرم و بی روح .اصلا نمیدونم با این همه صداقتی که من براش به خرج دادم چرا این کارو کرد نمیدونم اگه به اینجا رسیدم همش تقصیر منه یا کس دیگه ای هم بود به اینجا میرسید تو رو خدا کمکم کنید این اولین باریه که دارم داستان این بچه بازی رو واسه کسی میگم
در ضمن این اقا مشهدی بودن و ما کرجی ایشون تو سیستان درس میخوندن
نویسنده:مهشیدم، ارسال شده در شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 02:04 بعد از ظهر، 4916 بار مشاهده شده، 12 نظر، PDF،