بازديدکنندگان:
ندا
سال تولد 1367 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل مجرد ////عنوان متن معضل ازدواج
سلام من حدود دو ماهی میشه که با اقایی که یک سال ونیم از من بزرگتره اشناشدم اشنایی ما ازطریق نت بود من تو کلوپ ایرانیان عضو بودم یک بار درخواست دوستی داد از اون موقع ما مثل دو تا خواهر برادر با هم چت میکردیم تقریبا حدود دو ماه.از درس و دانشگاه میگفتیم تو این مدت من دیدم خیلی پسر اقایی هست چون برعکس خیلی های دیگه که همون اول میگند بیا باهم دوست بشیم وشماره میدن این طورنبودهمش حدود نیم ساعتی با هم چت میکردین بعد اون میگفت برم درسمو بخونم(دانشجوی ارشد مهندسی برق هست )تااینکه یک بار برای من خواستگاری اومدبهش که گفتم ،گفت ردش نکن ومن خیلی دلم میخواد توخوشبخت بشی اما به خاطر دلایلی من به اون خواستگارم جواب منفی دادم بعد از اون قضیه گفت میتونم عکستو ببینم من عکسمونشونش دادم اونم عکسشو نشون داد از من خیلی خوشش اومد گفت بیاکه با هم دوست بشیم چندباراصرارکرد تا من قبول کردم ارتباط ما درحداس ام اس وحرف زدن بودایشون یک ماه بعد ازاشناییمون تقاضاازدواج کرد.من هم چون خیلی بهش وابسته شدم ودوسش دارم جواب مثبت بهش دادم بعدازیه مدتی من بهش گفتم که میخوام ازدوستیمون به مامانم بگم اون هم گفت اره بهش بگو ،منم گفتم ،خیلی هم اصرار کرد که میخوام بامامانت حرف بزنم اما مامانم قبول نمیکنه .مامان اولش خیلی ناراحت شد اما خب الان هم هرروز نصیحتم میکنه چون ما توفامیلمون چندمورد ازدواج ناموفق داشتیم خانوادم نسبت به ازدواج خیلی بدبینن.حالامن نمیدونم چیکارکنم ازطرفی تفاوت فرهنگ ومذهب داریم اون سنی هست ومن شیعه.ازطرفی هم خیلی دوسش دارم بدون اون نمیتونم.خیلی پسرمهربونیه واخلاقش خوبه بااین بدبینی خانوادم چی کارکنم همش فکرم درگیره لطفا راهنماییم کنید
نویسنده:ندا، ارسال شده در چهارشنبه 11 ارديبهشت 1392 ساعت 02:02 بعد از ظهر، 4354 بار مشاهده شده، 14 نظر، PDF،