بازديدکنندگان:
مائده
سال تولد 1367 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل مجرد ////عنوان متن اززندگیم خسته وسیر شدم
سلام .
من دختری هستم که یه بار با یه پسری دوست شدم پسری که 3 سال از خودم کوچیکتر بود .در واقع هم اون منو دوست داشت هم من وخونداده های هر دوتامون هم از دوستیمون با خبر بودن وقصدازدواج داشتیم خونداده اون بزرگ بودن منو قبول کرده بودن چون میدونستن چقدر پسرشونودوست دارم .ولی نمیدونم بعد 4 سال که ما باهم دوست بودیم وهمه چی برای ازدواج ما جور شده بود یهو دایی من مخالفت کردو رابطمون تموم شد. تااینکه من بخاطرش بد جورمریض شدم وافسردگی گرفتم .چند ماه ازاین قضیه گذشت ولی پسره دست بردار نبود هی زنگ میزد خونمون ووقتی خونوادم برمیداشتن حرف نمیزد ولی من برمیداشتم حرف میزد وچون نمیتونستم حرف بزنم گوشیو میذاشتم شمارمو خونوادم عوض کردن خلاصه چند ماه گذشت ووقتی خونوادم دیدن من دارم نابود میشم وجلوی چشمشون پرپر میشم به دوستم سفارش کردن همون جایی که کار میکنه یه کاری هم واسه من جور کنه بلاخره من هم رفتم پیش دوستم کار کردم وسرم گرم کار بود چون صبح میرفتم وبعداز ظهر 6 میومدم خسته میشدم میخوابیدم تااینکه 2ماه از کارکردنم تو اون شرکت گذشت واونجا با یه پسری اشنا شدم ولی نفهمیدم چطور عاشقش شده بودم و بازم اشتباه اولمو تکرارکرده بودم وای خدا اینقدر دوستش داشتم که نتونستم تحمل کنم یه روز رفتم که بهش بگم نتونستم ولی روزبعد زودتراز کارم دراومدم زگ زدم به شرکت خودش برداشت وسلام کردم وخسته نباشی وگفتم شناختین تا گفت بله بفرمایین مائده خانم تااینو گفت قطع کردم.روز بعد بازم پیش هم کار میکردیم ولی من از خجالت داشتم میمردم نمیتونستم سرمو بالا بگیرم اومد گفت دیروز زنگ زده بودین کاری داشتین گفت شمارمو میدم به شمارم زنگ بزنید به شرکت زنگ نزنید.همون روز بازم زنگ زدم شرکت وخودش برداشت بعد سلام واحوالپرسی شمارشودادوقطع کردم وبرگشتم همون لحظه به شمارش زنگ زدم وگفت میشه بعد کارم حرف بزنیم قبول کرم تا ساعت 6 که من زنگ زدم وگفتم که میخوام یه حرفی بگم ولی روم نمیشه اینو گفتم وبدون اینکه چیزی بگم گفت قبول ولی کسی نباید توشرکت ازدوستیمون باخبر بشه چون اخراجمون میکنن واقعا هم اینجور بود اگه بفهمن هر دوتامون اخراجیم یه مدت از دوستیمون گذشت وخوب بودیم تااینکه من حرف ازدواج وپیش کشیدم وگفت موقیعتم جور نیست نمیتونم خونوادم قبول نمیکنن. خودش میدونه چقدردوستش دارم که هر کاری بخاطرش کردم بخاطرش مریض شدم بخاطرش هرشب گریه میکنم بخاطرش غذام شده فقط غم وغصه.ازاونروز بهم کم محلی میکنه نه زنگ نه اس نه دیدار.هر وقت تواین مدت بهش گفتم بیا بریم بیرون نیومده فقط یکی دوبار اومده اونم باهزارویک مصیبت والتماس.اصلا نمیاد بیرون میگه میترسم کسی ببیندمون.نه درست حسابی زنگ میزنه نه اس میفرسته. من همیشه زنگ میزنم وقتی وسط حرفمون شارزوم تموم بشه اون وقت برمیگرده میزنگه.نمیدنم چرا؟دلیل این همه بدرفتاری وکم محلیارو نمیدونم؟دوست بودیم ولی مثل یه غریبه بود باهام. .احساس میکنم اون منو فقط به خاطر رفع نیازش میخواد داالا دوستم نداره حتی اینو چند بارهم به خودش گفتم ولی جوابی بهم نداده وگفته چرادوست ندارم .من درجوابش گفتم اگه یکی کسیو دوست داشته باشه هر کاری میکنه بخاطرشمثل من که خودتم خوب میدونی راهی نمونده که بخوام عشق وعلاقمو بهت ثابت کنم.واقعا نمیدونم چیکار کنم بد جور دارم اذیت میشم .حتی من همه شرایط اونو قبول کردم من لیسانس دارم ولی اون زیر دیپلم .من فرزند جانبازم اون فرزند یه شغل ازاد نداشتن ماشین وخونه وهمه چیشو قبول کردم هی چی ازش نخواستم فقط خواستم که باهام تا اخرش بمونه چون دیگه نمیتونم بخاطرش اتیش جهنمو به جونم خریدم بخاطرش هر جور گناهیو مرتکب شدم پیش خدای بالاسرم روسیاهم کمکم کنید تورو خد.من نمیتونم ازش دل بکنم وببینم که میخوادمن یواش یواش به فکر جدایی باشم .شمارو به حضرت عباس کمکم کنید درسته بنده گنه کار خداهستم وروسیاهم ولی التماستان میکنم کمکم کنید ممنونم از همه شما عزیزان
نویسنده:مائده، ارسال شده در پنجشنبه 9 خرداد 1392 ساعت 12:10 بعد از ظهر، 7972 بار مشاهده شده، 14 نظر، PDF،