بازديدکنندگان:
elnaz.m
سال تولد 1367 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل مجرد ///عنوان متن خسته از دنیا
سلام دوستان عزیزم .تازه با این سایت آشناشدم و خوشحالم که جایی هست برای ابراز دردها ،غصه ها وبی قراری ها ... همیشه به خدا میگفتم خدایا کمکم کن و نزار هیچ وقت با رفتارم با زبانم دل بندها تو بشکنم و بزار قبلش جسمم بشکنه اما دلی و نشکنم ...اما نمیدونم چرا بعضی از بنده هاش اینقدرراحت قضاوت میکنن ،دل میشکنن و راحت تهمت میزنن بی دلیل...و باز نمیدونم چرا اکثر این بنده ها قراره تو زندگی من باشن ؟؟؟
الان که دارم مینوسم بغض راه گلومو بسته واشک همدم روزهای زندگی منه .خیلی وقته شاد نیستم و از اعماق قلبم نخندیدم .و همش به خاطر دردایی هست که بنده ها رو دلم گذاشتن چه آشنا چه غریب ...با اینکه از خونوادم چند سالی دور بودم اما هیچ وقت به خودم اجازه ندادم با هیچ پسری به هر طریقی در ارتباط باشم دلایل خیلی زیادیم داشتم به خاطر خدا به خاطر آبروی خودمو و خونوادم به خاطر خودم که اگه از خداوند طلب همسر پاک و نجیب کردم شرمنده اش نباشم به خاطر اینکه خداوند در آیه 26 سوره نور؛ خودش فرموده زنان پاک از آن مردان پاکند و ...
بستگانم بی دلیل و نمیدونم بر چه اساسی برام حرف در میارن و راحت تو چشمم بهم تهمت میزنن حتی بدکاره و کثیف هم بهم گفتن و نفهمیدم چرا؟؟؟ حتی چادر هم سر میکنم ولی نمیدونم گاهی به خودم شک میکنم اما وقتی زندگیمو مرور میکنم باخدای خودم ...خودش میدونه که چقدر پاک زندگی کردم اما نفهمیدم چرا بارش تهمتها اینقد برای من زیاده اینقد که دارم از پا درمیام خیلی خسته و کلافه ام خیلی...با یکی از همکارام که آقا و متاهله بنا به صلاح دید رییسم ما با هم کار میکنیم و .این آقا خودش همیشه میگفت به خاطر گذشته ای که داشتم خانمم بهم بدبینه و ... و من هیچ وقت هیچ وقت نه به این آقا فکر کردم و نه اجازه دادم از رابطه کاری بیشتر بره و البته این و همه همکارامم میدونستن چون همیشه معتقد بودم و هستم اگر رابطه ای با نامحرم داشته باشم ایمان دارم که همسر من هم در جایی دیگر و با نامحرمی دیگره... تا اینکه چند روزپیش این آقا با خانمش امد محل کار و ما همه متعجب که چرا با خانمش امده؟ بعدا بهم گفت کاری داشتین به من زنگ زدین و من گفتم من زنگ نزدم و یکی از همکارام هم پیشم بود و میدونست که من اصلا گوشی دستم نبود . بعد از اینکه اینا رفتن خانمش با گوشی شوهرش به من زنگ زد بیاین پایین کارتون دارم . منم از همه جا بی خبررفتم و هر دوشون پایین بودن که خانمش خیلی با خشم گفت به چه حقی به شوهر من اینقدر زنگ میزنی؟؟ وکلی حرفای مفت و خیالبافیای احمقانه فقط به خاطر بدبینی ...و خداشاهده که زنگهای ما فقط در حد 6 الی 8 ثانیه اونم برای اعلام موقعیت چون رانندمون یکی بود ولی ازقضا گوشی من همون روز صبح که میرفتم محل کارم تو کیفم بوده ورو دکمه مخاطبین فشار میاد و زنگ میزنه به این اقا( گوشیم قدیمیه و قفل نداره و چن بار واسه دوستام همینطوری زنگ خورده بود) و زنش جواب میده و میبینه کسی حرف نمیزنه فکر کرده من منظوری داشتم...و من بیچاره از همه جا بی خبر بودم .و خود خدا شاهده بی گناهی من هست و فقط ابه خاط اینکه من تنها مجرده این سیستمم باید بهم انگ بزنن .حالا بماند که اینقد روحیه ام داغونه و چقدر اشک ریختم که تو محیط کارم ابروم رفت ولی اون اقا که من و میشناخت و میدونست هیچ ارتباطی جز کار میان نبود ولی چرا خانمشو توجیه نکرد؟ چرا گذاشت بیادواون حرفا رو به من بزنه ؟والان اینقد راحت برخود میکنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده حتی دریغ ازیه عذر خواهی ...وبه یکی از همکارام گفته بود که چرا انکار کرده ولی خدا شاهده من اونروز اصلا تماس نگرفتم .ولی تنها خوشحالیم اینه که دنیایی دیگر هم هست که قراره خیلی از واقعیتها مشخص بشه .میبینمش ناخواگاه اشکم جاری میشه وقلبم درد میگیره. همکارام و رییسم خیلی باهام حرف زدن که بیخیال موضوع شم وخیلی بهم دلداری دادن ولی نمیتونم باهاش کار کنم و فعلا مجبورم تا 2 ماه دیگه تحمل کنم ازش بدم میاد.حتی چند روزه نرفتم سرکارم .چیکار کنم دارم دیووونه میشم.؟ از زندگیم خسته شدم بیشتر از اینکه ازخدا بترسم اززبان و افکار و رفتارای بنده هاش میترسم ....هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم هیچی...یعنی اگه ایمانم به خداوند وآخرت ضعیف تر از الان بود حتما خدمو راحت میکردم ...برام دعا کنین .
نویسنده:elnaz.m، ارسال شده در سه شنبه 3 دي 1392 ساعت 06:34 بعد از ظهر، 5898 بار مشاهده شده، 8 نظر، PDF،