آیتمها

 

کارشناس

 

 

 

 

 

 

كاربري


 خوش آمديد, مهمان
 آي پي شما: 54.226.25.246

نام كاربري
پسورد
کد امنيتي  
 

 کاربران سايت:
 آخرين: aaaaaaaa

 بازديدکنندگان:


 کاربران حاضر در سايت:
  66.249.66.36
  66.249.66.162
  66.249.66.161
  66.249.66.160
  54.235.6.60
  54.227.136.157
  54.226.25.246
  54.166.234.171
  54.157.61.194
  52.167.144.20
  52.167.144.185
  52.167.144.181
  52.167.144.137
  5.255.231.159
  47.128.99.125
  47.128.98.55
  47.128.97.218
  47.128.62.74
  47.128.62.136
  47.128.62.115
  47.128.59.123
  47.128.58.165
  47.128.57.138
  47.128.56.62
  47.128.56.219
  47.128.56.106
  47.128.55.179
  47.128.53.169
  47.128.51.233
  47.128.49.131
  47.128.49.106
  47.128.48.23
  47.128.44.75
  47.128.40.51
  47.128.37.17
  47.128.36.16
  47.128.31.214
  47.128.31.195
  47.128.29.39
  47.128.19.199
  47.128.19.141
  47.128.19.114
  47.128.18.37
  47.128.18.32
  47.128.127.94
  47.128.127.9
  47.128.120.30
  47.128.120.3
  47.128.119.12
  47.128.117.48
  47.128.117.36
  47.128.117.114
  47.128.117.11
  47.128.116.69
  47.128.116.134
  47.128.115.5
  47.128.114.205
  47.128.112.151
  47.128.110.174
  47.128.109.43
  44.220.245.254
  40.77.167.64
  40.77.167.50
  40.77.167.32
  40.77.167.26
  40.77.167.22
  40.77.167.20
  40.77.167.10
  37.73.215.72
  35.168.113.41
  34.229.223.223
  34.228.7.237
  3.85.63.190
  3.230.128.106
  217.25.229.134
  217.113.194.159
  217.113.194.158
  217.113.194.157
  217.113.194.156
  217.113.194.155
  217.113.194.154
  217.113.194.153
  217.113.194.152
  217.113.194.151
  217.113.194.150
  217.113.194.149
  217.113.194.148
  217.113.194.147
  217.113.194.146
  217.113.194.145
  217.113.194.144
  18.208.203.36
  154.54.249.202

تبلیغات

اعلانات

مطالب دریافتی

بدون موضوع


عنوان متن دریافتی :  شوهرم نسبت بهم سرد شده

آیدا

سال تولد 1367 /// جنسیت مونث ///وضعیت تاهل متاهل ///عنوان متن شوهرم نسبت بهم سرد شده

    


سلام
من دختری 24 ساله هستم و دو ساله که ازدواج کردم. سه سال هم با همسرم دوست بودیم. من تهران دانشجو بودم و اینجا ازدواج کردم و قرار شد اینجا بمونیم. خودم تهرانی نیستم. اختلافات زیادی از همون اول با هم داشتیم. مشکلات تفاوت فرهنگیو مهم تر از همه اینها اینکه خونواده اون کنارمون بودن و خونواده من نبودند و من به شدت اظهار دلتنگی میکردم و بهانه جوویی میکردم. من چند تا ویژگی بد دارم .یکی اینکه خیلی حسودم و رابطه شوهرم با خونوادش و دوستاش منو اذیت میکنه بخصوص که خونواده خودم اینجا نیستند. و دیگه اینکه یه کم عصبی و پرخاشگرم و ممکنه یهو حرفی بزنم که به سرعت پشیمون بشم. من تا حالا مشاجره مستقیمی با خونواده شوهرم نداشتم ولی به خاطر اونا با شوهرم زیاد بحث کردم که رابطمون رو باید کم کنیم اما اون میگه من تک پسرشونم و وظیفه دترم.
زمان هایی که با هم دعوا میکنیم که هیچی ولی سایر زمانها هیچ مشکلی نداریم و یک زندگی رویایی داریم. نه مشکل مای نه جنسی. یک رابطه عاشقانه و بی نظیر.
به تازگی بعد از یک مشاجره باز هم در همین زمینه شوهرم بهم گفت خسته شدم و دیگه تحمل این زندگی رو ندارم. تا حدودیبهش حق میدم . من با دستای خودم و بهونه گیریای بچگانم زندگیمو خراب کردم. ولی الان هرچقدر بهش نزدیک میشم منو پس میزنه و میگه دیگه برام مهم نیستی. میخوای بمون نمیخوای برو. شوهرم منو خیلی دوست داره . نمیدونم چه بلایی سر زندگیم اومده که اینجوری میگه. من نمیخوام طلاق بگیرم و از جدایی میترسم و در ضمن شوهرم رو دوست دارم. هر راهی رو امتحان کردم ولی مرغش یه پا داره و بهم بی تفاوت شده انگار دیگه از تلاش دست برداشته.تو رو خدا راهنماییم کنید نمیدونم باید چیکار کنم.

 

مشاوره لازم است از طریق سایت تنظیم خانواده اقدام شود 

 

نویسنده:آیدا، ارسال شده در سه شنبه 24 دي 1392 ساعت 11:53 بعد از ظهر، 28928 بار مشاهده شده، 7 نظر، PDF،



mistad در 10 سال و 2 ماه و 3 روز و 16 ساعت و 16 دقیقه پیش گفته

سلام

تو قضیه رو از دید خودت تعریف کردی با این حال جوری تعریف کردی که انگار تمام تقصیرها گردن تویه. دلیلت چی بود که میخواستی ارتباطش رو با خانوادش کم کنی. یه چیزی بهت بگم من یه جورایی موقعیتم مثل تویه یعنی از خانوادم دورم, خانواده شوهرم نزدیکم هستن و خیلی با شوهرم وخانوادش تفاوت دارم. جوری که اوایل زندگیم فقط آزار میدیدم. درضمن بدون تعارف خانواده شوهرم زیاد خوب نیستن. همسر من هم تک پسره. با این وجود هیچ وقت سعی نکردم اونو از خانوادش دور کنم با این که میدونستم یه جورایی به ضرر زندگیمون هستن. 7 ساله دارم زندگی میکنم, میدونی نتیجه چی شد؟ اتفاقایی افتاد برامون که مصوبش مادرشوهرم بود و همسرم هست که الان داره تمام سعیش رو میکنه که از این شهر بریم. به زبون نمیاره و منم به روش نمیارم ولی ترجیح میده ازشون دور باشه.البته من هیچ وقت موافق قطع ارتباط نیستم چون قطع ارتباط با پدر و مادر نه خیر دنیا رو داره نه آخرت. حالا به نظر من تو باید یکم صبرت رو زیاد کنی اول هم سنگاتو با خودت وا بکن,ظاهرا حسادت بی دلیل تو باعث این موضوع شده پس شوهرت بخاطر از دست دادن آرامش زندگیه تو ترسیده. خودتو بزار جای اون اگه فکر کنی سعی داره تو از مامانت جدا کنه چه حسی بهت دست میده. منطقی باش. ارتباطت رو با خانوادش زیاد کن اینجوری هم حس حسادتت کم میشه هم نظر شوهرت جلب میشه. بیشتر برو خونه مادر شوهرت , بیشتر بهش زنگ بزن. مردا وقتی ازدواج میکنن علاقشون به مادرشون دوبرابر میشه بعد تو رفتی دقیقا دست گذاشتی رو این مورد. وقتی باهاشون هستی به خودت خوش بگذرون. بگو بخند. چرا زندگی رو واسه خودت و شوهرت جهنم کردی.ایشاا... اعتماد شوهرت جلب میشه.درضمن همیشه دعا کن و همه چی رو بسپر به خدا اگه خوب باشن که اصلا نیازی نیست ازشون دوری کنی اگه بد باشن خدا جای حق نشسته. واگذار کنی پشیمون نمیشی. البته اینم بگم به 4تا حرف خاله زنکیه این اینوگفت اون اونو گفت بد بودن نمیگن.اینا اصلا ارزش غصه خوردن نداره.

امیدوارم حرفایی که زدم واست کارساز باشه و موفق باشی. نهایت سعیت رو بکن. دعا هم یادت نره

سارا در 10 سال و 2 ماه و 17 ساعت و 56 دقیقه پیش گفته

خانم آیدا

بعید نیست که با این توصیفات همسرتون ازتون سرد شه و هر مردی باشه اینجوری میشه.مخصوصا که خانواده همسرت آدمهای بدی نیستن و بهت بدی نکردن و فقط با حسادتهای بیجا میخواستی همسرتو از خانواده ای که سالها باهاش بودن و بزرگش کردن کمک کردنش تربیت کردنش و... تا اینکه شده ای ادم امروز که شما همسرش شدی.خودت هم جای همسرت بودی اینجوری میشدی.واقعا نمک نشناسیه اگه کسی بی دلیل و به این راحتی قید خانوادشو بزنه و همسرت کارش کاملا نرمال و عادیه.متاسفانه اکثر(البته نه همه) دخترای امروز ایرانی نوعی سادیسم و جنگ و جدل بی دلیل با خانواده شوهری دارن و این خیلی بده.من خودمم 27 سالمه و مادرشوهرم بلا نمونده سرم بیاره اما همچنان میرم خونش بهش زنگ میزنم هر وقت میبینمش میبوسمش و اینقدر کنار اومدم که الان خودش کنار میاد باهام.حالا مدارا با آدمهایی که هیچ بدی بهت نمیکنن واقعا چقدر سخته؟خودتو جای اونا بزار و بدون از هر دست بدی از اون دس میگیری خودتم در آینده بچه دار میشی و اونم ازدواج میکنه . اونوقت راضی میشی همسر بچه ت باهاش این کارا رو بکنه و بگه با خانوادت رفت و امد نکن و ...

اول فکرتو عوض کن.خانواده همسرت دشمنت نیستن.اونا همون کسایین که اونو بزرگ کردن و به امروز رسوندنش

دوما" حسادتو از خودت دور کن.حسادت یه بیماری هس که تو قلب ریشه میدونه و وجودتو میگیره و اخرش خودتو میسوزونه

سوما سعی کن با خانواده همسرت رفت امدتو زیاد کنی و باهاشون مهربونتر شی تا همسرتم نظرش بهت عوض شه

سارا در 10 سال و 2 ماه و 17 ساعت و 52 دقیقه پیش گفته

اینم بدون اگر با این وضع پیش بری مطمئنا همسرت بالاخره طلاقت میده.پس خودتو اصلاح کن.نه ظاهری و واسه فریب همسرت.بلکه از ته دل و باطن.سعی کن حسادت و خباثتو تو خودت راه ندی.

موفق باشی

m61_khosh در 10 سال و 1 ماه و 22 روز و 18 ساعت و 47 دقیقه پیش گفته

سلام

در مورد مشكلتون منم اوايل همين مشكلاتو داشتم البته هنوزم هست اما براي من كم رنگتر شده منم 3 ساله ازدواج كردم و 2 سالم تو عقد بودم شوهرم هم تك پسره و من تك دختر ولي اگه بتوني با درايت خودت اين چند سال اول بگذروني بارت رو بستي ميدونم سخته كه همش شوهرت دست به سينه اماده باشه ولي وقتي بي تفاوت نشون بدي و برعكس تو پيش قدم بشي اونم كم مياره و طرف تو ميشه اگه واقعا عاشقشي و اونم مطمئني همينطوره فقط صبر كن

samira805 در 10 سال و 1 ماه و 18 روز و 6 ساعت و 50 دقیقه پیش گفته

به نظرم رفتار گذشته را حتما بذار کنار و بپذیر که اگر تو کنار خانوادت نیستی دلیل نداره زندگیتو برای همسرت تلخ کنی!

الان هم یکم تحمل به خرج بده. نه زیادی خودتو تحمیل کن و نه مث سابق باش. به مرور به همسرت بفهمون که تغییر کردی و محبتتو کم کم زیاد تر کن. بعد یه مدتی اونم حتما تحمل این دوری رو نداره و مث قبل میشه

مریم در 10 سال و 25 روز و 6 ساعت و 41 دقیقه پیش گفته

سلام

من زن 30 ساله ای هستم که به دلایل و مشکلات خانوادگی و برای اینکه از زندکی خونوادگیم خلاص بشم و بر همین مبنا ازدواج کردم با یه مرد که 13 سال از من بزرگتر بود. بعد از 10 سال زندگی بخاطر اعتیاد شدیدی که داشت ازش جدا شدم و الان 2 ساله که جدا شدم و دارم مستقل زندگی می کنم. با خانوادم نیستن اونا اصلا ازم حمایت نمی کنن اصلا باهاشون سازگارهم نیستم. در واقع از رفتارها و تبعیض هایی که بین بچه ها میذارن خوشم نمیاد. و اینکه از اولشم هیچ وقت به من کمکی نکردن. حالا تنهام. تنهای تنها دارم زندگی می کنم. کارم حسابداری توی یه شرکته. اونجا هم خیلی سختی کشیدم تا توی کارم راه افتادم. ولی درست همون زمانی که دیگه داشت خیالم راحت میشد که تو کارم راه افتادم رییسم یه روز پیشنها داد که صیغه ش بشم دیگه دنیا برام واقعا غیر قابل تحمله. مجبورم اون کارو ترک کنم. با این مخارجی که دارم با این قسطای وام و... نمیدونم چیکار کنم. الانم که دارم می نویسم به حدی پریشونم که اصلا خودمم نمی شناسم. واقعا درگیر شدم. دیگه خسته شدم. نمی دونم کاری درسته چکاری غلطه. از طرفی این حس که هیچ کس تو دنیا نیست که بهم توجه کنه. اینکه هیچ کس نیست که من در اولویت زندگیش باشم داره واقعا از لحاظ روحی آزارم میده. خیلی دلتنگم واقعا. راستش موقعیت ازدواج هم برام پیش اومده ولی خب بعضیا اصلا شرایطشون به درد ازدواج نمی خوره بعضیا میان پیشنهاد میدن بعد که خانوادشون میان و در جریان طلاقم قرار می گیرند پا پس میکشن و ... بگذریم از اینکه خودمم اصلا میلی به ازدواج ندارم. بهرحال وضع و حال روحیم اصلا خوب نیست نمی دونم به کی حرفمو بزنم با کی درد و دل کنم از کی کمک بخوام...

khadije در 10 سال و 23 روز و 16 ساعت و 41 دقیقه پیش گفته

سلام مریم خانم قوی و صبور

زن بودن در جامعه ای که دیدها به ما اینگونه هست سخت و سخت وسخت و.... است. ای کاش زنها یاد میگرفتند برای اینکه زندگی کنند حتماً و حتماً نیاز به وجود یک مرد در زندگیشان نیست. از رفتار رئیس شما متاثرم و به تو دوست عزیز پیشنهاد میکنم برای پیشرفت شرایط اجتماعی خودت تلاش کن و دعای من پشتوانه راهت ای بانوی بزرگ و قوی .......

ارسال یک نظر جدید

نام شما
ايميل (منتشر نخواهد شد)
آدرس وبسايت
كد امنيتي