بازديدکنندگان:
مهدی
سال تولد 1366 /// جنسیت مذکر ///وضعیت تاهل متاهل ///عنوان متن اشفته
سلام بچه ها انشاله که احوال و روزگار همتون خوب باشه
من 2.5 ازدواج کرده ام 6 ماه که رفتم سر خونه زندگیم
تو این چند سال مشکلاتی داشتم خوب یا بد گذشت ولی الان که چند ماه از عروسی میگذره
همسرم پیرو حرف خانواده اشه و خیلی کم به حرفمم گوش میده هرچی مادرش بگه گوش میکنه حتی میدونه به ضرر زندگیمونه ولی از ترسی که داره و به رو خودش نمیاره
چند باری هیچی نگفتم چند باری با محبت بهش گفتم زندگی مستقل تصمیم مستقل میخواد ولی گوش نمیده که نمیده
تا بهش میگم میگه مامانم تنهاست باید هرچی میگه گوش کنم حتی برای نوع غذای که من دوست ندارم اگه مادرش بگه فلان غذا رو درست کن همونه درست میکنه
اخه دخالتای مادرش داره زندگیمو سست میکنه
نه با حرف نه با دعوا با هیچی گوش نمیکنه در واقع قدرت نه گفتن به مادرشو نداره
حتی یکبار گفت نه مادرش باهاش قهر کرد پشت تلفن داد و بیداد میکرد
میگفت تو منو فروختی به یکی دیگه
و اگه کاریو که میگه نکنه تلفن پشت تلفن که چرا انجام نمیدی منم برای اینکه احترام همدیگه رو نگه داریم چیزی به مادرش نمیگم
به نظرتون چه طوری بیارمش سمت خودم هر کاری کرده ام نشد
چطوری بگم بابا من شوهرتم
چه کار کنم که تو مشت خودم باشه
مادرش 20 سال پیش شوهرشو از دست داده و یه زن 45 ساله است و حتی از در دوستی با مادرش وارد شدم ولی به قول معروف نزدیک بود پشت گردنم سوار بشه
کمکم کنید من در موندم
واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم
نویسنده:مهدی، ارسال شده در يكشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت 01:09 بعد از ظهر، 2030 بار مشاهده شده، 2 نظر، PDF،