بازديدکنندگان:
roya
سال تولد 1366 /// جنسیت مونث //وضعیت تاهل متاهل //عنوان متن چه کنم تا خلاص شم
با سلام من زنی هستم 27 ساله که حدود یک سال پیش ازدواج کردم و حدود هشت ماه پیش با شوهرم زیر یک سقف زندگی میکنیم. البته در یک واحد از واحدهای پدر شوهرم. ازدواج ما یک ازدواج کاملا سنتی و با انتخاب مادر شوهرم بود.اما من و همسرم بسیار همدیگر را دوست داشتیم ولی همیشه اختلافاتی با هم داشتیم که بیشتر سر رفتارهای خانواده ایشان بود.همیشه از خرج کردن برای من کناره گیری میکردند با اینکه پدر شوهرم از یک درآمد عالی برخوردار است . در حدی که همیشه مادر شوهرم پیشنهاد پوشیدن لباس عروس سه سال پیش عروس دوستش را به من میداد از خریدن آینه و شمعدان گرفته تا خریدهای ضروری که برای هر عروس خانمی تهیه میشه کنار کشیدند و هر وسیله کهنه ای که در منزلشان بلا استفاده مانده بود را به عنوان هدیه به من میدادند و این باعث رنجش و بی احترامی به من بود.از اخم گرفته تا بی توجهی و تیکه کنایه ها دروغ گفتن و مسخره کردن من....چندین بار به شوهرم گفتم اما ایشون خودشون رو به نشنیدن و بی تفاوتی میزدن.تا یه کم حرفمون میشد همشون میریختن منزلمون تو طبقه پایین و انگشت اتهام را به من نشونه میرفتن .شوهرم هم شروع میکرد پیش پدر شوهرم و مادرش از من بدگویی کردن و ایراد گرفتن اینکه من پشت سرشون یه سری حرفا میزنم.اما من تو صورتشون هرگز بهشون بی احترامی نمیکردم.دخالتها، بی اهمیتی به من، طوری که فقط با پسر خودشون حرف میزدن و منو محل نمیدادن،تیکه و متلک انداختن،و و و
تا اینکه یه بار من و همسرم سر مامانش حرفمون شد من بهش گفتم دیگه رفتارای مامانتو تحمل نمیکنم.اونم برگشت عین همینو به مامنش گفت. هممون داخل ماشین بودیم من عقب با مادر شوهرم نشسته بودم پدر شوهرم و شوهرم جلو.این حرف رو که از زبون شوهرم شنیدم همشون شروع کردن بهم حرفای بد بد زدن منم برای اینکه تحمل جو ماشین رو نداشتم از ماشین خواستم پیاده شم که پدر شوهرم دستمو گرفت و شروع به زدنم کرد . شوهرمم چیزی نمیگفت روز دوم عید بود منو به زور پرت کرد تو حیاط منم افتادم و همه لباسای نوم پاره شد.موبایلم و ازم گرفتن تلفن خونه رو قطع کردن تا به کسی زنگ نزنم. من همش گریه میکردم و تو وضع خیلی بدی بودم که همش میگفتم ازت ظلاق میگیرم و ازین حرفا که مادر شوهرم برگشت بهم گفت مگه چه اتفاقی افتاده که میخوای طلاق بگیری .خیلی راحت با حرفاش آتیشم میزد.من یه دختر تحصیلکرده تو دانشگاه تهران بسیار خوشگل و از یه خانواده بسیار متدین و متشخص داشتم زیر دست و پای همچین خانواده بی شخصیت متکبر قدر نشناس له میشدم شوهرم داشت نگام میکرد.اونروز با اینکه اومدن ازم معذرت خواستن اما روح منو ازم گرفتند.دیگه نمیتونم به آرامش برسم.همسرم خیلی راحت به دیدنشون میره اونا به شوهرم هر روز زنگ میزنن انگار نه انگار که با من چه کردند.من موندم و یک خروار احساس حقارت و فشار های عصبی.دلم میخواد طلاق بگیرم تا بهشون ثابت کنم که میتونم اما در واقع نمیتونم چون .شوهر بی کفایتم رو که هیچ وقت حامی من در مقابل اونا نبوده دوست دارم.همسر اولش از شوهرم طلاق گرفت و رفت و من با حماقت تمام عاشقش شدم و تمام دروغای مادرشوهرم رو باور کردم.لطفا بگید چکار کنم؟ چون اونا نه تنها از کارشون پشیمون نیستند بلکه خیلی هم عادی رفتار میکنند.و منو وقتی میبینن روشون رو برمیگردونند و بهم بی توجه اند.انگار این من بودم که کتکشون زدم.وقتی هم که به شوهرم میگم، کاری نمیکنه و میگه اونا پدر و مادرم هستند و من باید به دیدنشون برم.تو بای ببخشیشون و رابطه از نوع شروع بشه اما بخدا دیگه نمیتونم اون آدم سابق باشم و ببخشمشون مخصوصا وقتی میبینم اونا اصلا منو آدم حساب نمیکنن و به قلدریشون همچنان ادامه میدن.لطفا بگید من چطوری خودمو نجات بدم؟ دارم تو آتیش میسوزم
ممنون میشم از راهنماییتون و اگه ممکنه سایتی رو پیشنهاد بدین که مشاورینی هم بتونن کمک کنند چون امکان مالی برام فراهم نیست که بتونم مراجعه حضوری داشته باشم.
_________________
از طریق بخش مشاوره تلفنی یا آنلاین سایت تنظیم خانواده اقدام نمائید
نویسنده:roya، ارسال شده در يكشنبه 27 ارديبهشت 1394 ساعت 12:34 بعد از ظهر، 135506 بار مشاهده شده، 5 نظر، PDF،