آیتمها

 

کارشناس

 

 

 

 

 

 

كاربري


 خوش آمديد, مهمان
 آي پي شما: 23.20.220.59

نام كاربري
پسورد
کد امنيتي  
 

 کاربران سايت:
 آخرين: aaaaaaaa

 بازديدکنندگان:


 کاربران حاضر در سايت:
  88.99.195.86
  66.249.66.160
  62.47.164.121
  54.36.149.99
  54.225.1.66
  54.221.159.188
  54.172.169.199
  52.167.144.235
  52.167.144.23
  52.167.144.20
  52.167.144.192
  52.167.144.191
  52.167.144.186
  52.167.144.184
  52.167.144.181
  52.167.144.17
  52.167.144.161
  52.167.144.16
  5.211.6.49
  47.128.99.14
  47.128.98.158
  47.128.97.203
  47.128.97.165
  47.128.63.91
  47.128.61.64
  47.128.60.32
  47.128.59.76
  47.128.58.220
  47.128.57.161
  47.128.45.96
  47.128.45.49
  47.128.43.173
  47.128.43.109
  47.128.41.105
  47.128.39.97
  47.128.36.233
  47.128.35.211
  47.128.34.63
  47.128.34.4
  47.128.34.213
  47.128.33.182
  47.128.33.130
  47.128.32.80
  47.128.31.187
  47.128.22.63
  47.128.22.28
  47.128.21.37
  47.128.21.36
  47.128.21.106
  47.128.20.45
  47.128.19.210
  47.128.19.125
  47.128.18.158
  47.128.123.1
  47.128.122.68
  47.128.122.57
  47.128.120.81
  47.128.120.42
  47.128.116.86
  47.128.112.57
  44.197.251.102
  44.197.113.64
  40.77.167.60
  40.77.167.54
  37.233.3.242
  34.230.84.106
  34.230.66.177
  3.235.42.157
  3.229.122.112
  23.20.220.59
  216.244.66.201
  188.130.143.245
  178.150.14.250

تبلیغات

اعلانات

مطالب دریافتی

بدون موضوع


عنوان متن دریافتی :  چه کنم تا خلاص شم

roya

سال تولد 1366 /// جنسیت مونث //وضعیت تاهل متاهل //عنوان متن چه کنم تا خلاص شم

   


با سلام من زنی هستم 27 ساله که حدود یک سال پیش ازدواج کردم و حدود هشت ماه پیش با شوهرم زیر یک سقف زندگی میکنیم. البته در یک واحد از واحدهای پدر شوهرم. ازدواج ما یک ازدواج کاملا سنتی و با انتخاب مادر شوهرم بود.اما من و همسرم بسیار همدیگر را دوست داشتیم ولی همیشه اختلافاتی با هم داشتیم که بیشتر سر رفتارهای خانواده ایشان بود.همیشه از خرج کردن برای من کناره گیری میکردند با اینکه پدر شوهرم از یک درآمد عالی برخوردار است . در حدی که همیشه مادر شوهرم پیشنهاد پوشیدن لباس عروس سه سال پیش عروس دوستش را به من میداد از خریدن آینه و شمعدان گرفته تا خریدهای ضروری که برای هر عروس خانمی تهیه میشه کنار کشیدند و هر وسیله کهنه ای که در منزلشان بلا استفاده مانده بود را به عنوان هدیه به من میدادند و این باعث رنجش و بی احترامی به من بود.از اخم گرفته تا بی توجهی و تیکه کنایه ها دروغ گفتن و مسخره کردن من....چندین بار به شوهرم گفتم اما ایشون خودشون رو به نشنیدن و بی تفاوتی میزدن.تا یه کم حرفمون میشد همشون میریختن منزلمون تو طبقه پایین و انگشت اتهام را به من نشونه میرفتن .شوهرم هم شروع میکرد پیش پدر شوهرم و مادرش از من بدگویی کردن و ایراد گرفتن اینکه من پشت سرشون یه سری حرفا میزنم.اما من تو صورتشون هرگز بهشون بی احترامی نمیکردم.دخالتها، بی اهمیتی به من، طوری که فقط با پسر خودشون حرف میزدن و منو محل نمیدادن،تیکه و متلک انداختن،و و و
تا اینکه یه بار من و همسرم سر مامانش حرفمون شد من بهش گفتم دیگه رفتارای مامانتو تحمل نمیکنم.اونم برگشت عین همینو به مامنش گفت. هممون داخل ماشین بودیم من عقب با مادر شوهرم نشسته بودم پدر شوهرم و شوهرم جلو.این حرف رو که از زبون شوهرم شنیدم همشون شروع کردن بهم حرفای بد بد زدن منم برای اینکه تحمل جو ماشین رو نداشتم از ماشین خواستم پیاده شم که پدر شوهرم دستمو گرفت و شروع به زدنم کرد . شوهرمم چیزی نمیگفت روز دوم عید بود منو به زور پرت کرد تو حیاط منم افتادم و همه لباسای نوم پاره شد.موبایلم و ازم گرفتن تلفن خونه رو قطع کردن تا به کسی زنگ نزنم. من همش گریه میکردم و تو وضع خیلی بدی بودم که همش میگفتم ازت ظلاق میگیرم و ازین حرفا که مادر شوهرم برگشت بهم گفت مگه چه اتفاقی افتاده که میخوای طلاق بگیری .خیلی راحت با حرفاش آتیشم میزد.من یه دختر تحصیلکرده تو دانشگاه تهران بسیار خوشگل و از یه خانواده بسیار متدین و متشخص داشتم زیر دست و پای همچین خانواده بی شخصیت متکبر قدر نشناس له میشدم شوهرم داشت نگام میکرد.اونروز با اینکه اومدن ازم معذرت خواستن اما روح منو ازم گرفتند.دیگه نمیتونم به آرامش برسم.همسرم خیلی راحت به دیدنشون میره اونا به شوهرم هر روز زنگ میزنن انگار نه انگار که با من چه کردند.من موندم و یک خروار احساس حقارت و فشار های عصبی.دلم میخواد طلاق بگیرم تا بهشون ثابت کنم که میتونم اما در واقع نمیتونم چون .شوهر بی کفایتم رو که هیچ وقت حامی من در مقابل اونا نبوده دوست دارم.همسر اولش از شوهرم طلاق گرفت و رفت و من با حماقت تمام عاشقش شدم و تمام دروغای مادرشوهرم رو باور کردم.لطفا بگید چکار کنم؟ چون اونا نه تنها از کارشون پشیمون نیستند بلکه خیلی هم عادی رفتار میکنند.و منو وقتی میبینن روشون رو برمیگردونند و بهم بی توجه اند.انگار این من بودم که کتکشون زدم.وقتی هم که به شوهرم میگم، کاری نمیکنه و میگه اونا پدر و مادرم هستند و من باید به دیدنشون برم.تو بای ببخشیشون و رابطه از نوع شروع بشه اما بخدا دیگه نمیتونم اون آدم سابق باشم و ببخشمشون مخصوصا وقتی میبینم اونا اصلا منو آدم حساب نمیکنن و به قلدریشون همچنان ادامه میدن.لطفا بگید من چطوری خودمو نجات بدم؟ دارم تو آتیش میسوزم
ممنون میشم از راهنماییتون و اگه ممکنه سایتی رو پیشنهاد بدین که مشاورینی هم بتونن کمک کنند چون امکان مالی برام فراهم نیست که بتونم مراجعه حضوری داشته باشم.

 

 

_________________

 

از طریق بخش مشاوره تلفنی یا آنلاین سایت تنظیم خانواده اقدام نمائید

 

نویسنده:roya، ارسال شده در يكشنبه 27 ارديبهشت 1394 ساعت 12:34 بعد از ظهر، 148438 بار مشاهده شده، 5 نظر، PDF،



سعید در 8 سال و 10 ماه و 8 روز و 12 ساعت و 8 دقیقه پیش گفته

سلام به شما دوست عزیز. خیلی ناراحت کننده هست و قطعا نمیتونم شرایط واقعی شما رو درک کنم(چون تو این شرایط نبودم)ولی میتونم تصور کنم که چه شرایط سختی دارید. متاسفانه همچین آدمایی مانند خانواده شوهرتان بودند,هستند و خواهند بود. بنده نمیدونم شوهرتان چقدر اهل گفت و گو هستن و برای ادامه زندگی با شما و ساختن زندگی زیباتر حاضرند قدمی بردارند یا نه اما  اگر فرض رو بر این بگیریم که شما قصد ادامه زندگی با این مرد رو دارید و ایشونم همینطو ولی با شرایط متفاوت تر, بدون شک باید از واحد پدرشوهرتان جابه جا شید و هرچه دورتر بهتر.اینکه شما همدیگر دوست داشتید خیلی خوبه و روزنه های امید رو میتونه به همراه بیاره. در فرصت های مناسب با ایشون صحبت کنید و بگید که دلتون میخواد وضع به روزای خوب برگرده و چون بیشتر مشکلات از خانواده ایشون هست بیشتر دراین مورد صحبت کنید مثلا بهش بگین اگه میخواد وضع بهتر شه,کدورت های گذشته با خانوادش برطرف شه(البته  میدونم شاید هرگز دلتون باهاشون صاف نشه) باید جابه جا شیم. برای تظاهر هم که شده از زحمات خانوادش برای شوهرتان بگین,خیلی سخته ولی ازشون تعریف هم کنید(چون احساس میشه ایشون نقطه ضعفشون خانوادشون باشه باید از این راه زیاد وارد شین) و بهشون بگید اونا برای شما هم ارزش دارند و ازاین قبیل صحبت ها و بعد شما هم خواسته هاتون رو مطرح کنید. ایشون محکوم به اجابت خواسته های شما هستن( اما نیاز به صبر و شیوه ی برخورد شما هم داره) شما خانم قوی هستین و مطمن باشید میتونید از پس این روزهای سخت بربیاید.اما اگر میبینید ایشون تمایلی به تغییر در زندگی ندارند و وضع رو خیلی بحرانی نمیبیندند با عرض معذرت باید به فکر طلاق بود. جسارت بنده رو ببخشین. امیدوارم هرچه سریع تر اتفاقای خوب در انتظارتون باشه و فراموش نکنید کارگردان سخت ترین  نقش رو به بهترین بازیگر میده. موفق باشین

mistad در 8 سال و 10 ماه و 3 روز و 12 ساعت و 38 دقیقه پیش گفته

ببخشید خیلی صریح صحبت میکنم ولی نمیدونم چه اصراری داری تظاهر کنی که عاشق همسرت هستی؟؟؟؟!!!!!!!!!

چه جوری یه آدم تحصیلکرده و با موقعیت اجتماعی و شخصیت تو میتونه عاشق کسی باشه که تحقیرش میکنه؟؟؟؟ دختر خوب , حتما باید یه بچه بندازن تو دامنت تا بعد اون به این نتیجه برسی که دیگه حقارت و کوچیک شدن جلوی اون تحمل نکردنیه؟؟؟؟!!!!!!!!

اگر شوهرت پشتت بود یه حرفی واسه گفتن داشتی ولی  الان .....

درسته طلاق خیلی چیز بدیه ولی فکر نمیکنی اونم یه راهه که خدا گذاشته؟ امیدارم عاقلانه تصمیم بگیری

در ضمن اینجور موقع ها بعضی ها توصیه میکنن اگه یه بچه بیاری شوهرت خوب میشه ولی مطمئن باش اینجور برخوردا بعد از بچه دار شدن بهتر نمیشه هیچی, دیگه یه آتو هم ازت دارن که خدای نکرده بیشتر اذیت بشی

به این سایت هم یه سر بزن مشکلتو مطرح کن ایشاا... که یه راه خوب واست پیدا بشه

http://hamyaryiran.ir/ موفق باشیhttp://hamyaryiran.ir/

مهدی در 8 سال و 10 ماه و 2 روز و 18 ساعت و 8 دقیقه پیش گفته

سلام 



واقعا چی بگم نمیدونم 

 

خدا کمکت کنه انشاله 



میدونم چی کشیدی منم نه این وسعت ولی تقریبا  یه چنین ماجرای با خانواده خانمم داشتم 

 و از ذهنم پاک نمیشه 

مجتبی در 5 سال و 5 ماه و 12 روز و 11 ساعت و 47 دقیقه پیش گفته

سلام

هرچند خیلی وقته از انتشار متن تون گذشته ولی منم شرایط مثل شما رو تجربه کردم.

من پسرم. فرزند دوم. خواهرم عروس شد. ما خانواده ضعیفی هستیم. شوهر خواهرم به تحریک خواهراش خیلی خواهرمنو اذیت میکرد و براش خرج نمیکرد. خلاصه کنم. سر همین مسائل خواهر منو کتک زد شوهر احمقش. پدرش گفت پسر من کسیو نمیزنه. خلاصه پنهون کاری کردن. تازه شوهرش ازش شکایت کرد. تهش طلاق گرفتن. خواهرم راحت شد ولی من نتونستم ازدواج کنم. چون پدر ندارم و مخارج ازدواج و طلاق خواهرم کمرمو شکست. اونم قدر دان نیست. من 31 سالمه. اهل رابطه خارج عرفم نه که نباشم ولی به خطر و بی ابروییش نمیرزه. دارم با خود ارضایی خودمو از پا در میارم. امشبم از خودم بدم اومد برای بار هزارم. کاش بدون درد زندگیم تموم شه.

ارسال یک نظر جدید

نام شما
ايميل (منتشر نخواهد شد)
آدرس وبسايت
كد امنيتي