بازديدکنندگان:
راستین
سال تولد ۱۳۷۶ // جنسیت مذکر ///وضعیت تاهل مجرد ///عنوان متن میخوام بمیرم آرزوی مرگ دارم
سلام من یه پسر ۱۸ ساله ی بد بخت و فلک زده ام که به انتظار مرگش نشسته ! من خیلی حالم بده خیلی داغونم خیلی درد و رنج دارم خیلی تو عذابم خیلی سختی کشیدم دیگه دارم می میرم دیگه تحمل ندارم خسته شدم نمیدونم چه خاکی باید تو سرم بریزم ؟! زندگی من شده جهنم شده عذاب ! شب و روزم شده گریه و ناله و غصه ! میخوام بمیرم زودتر فقط که راحت شم از این جهنم از این دنیا و زندگی لعنتی ! من خیلی مشکلات دارم هیچکسی رو هم ندارم که کمکم کنه به دادم برسه نجاتم بده ! من دیوونه شدم ! هیشکی دوسم نداره هیشکی به یادم به فکرم نیست هیشکی کمکم نمیکنه دلش برام نمیسوزه ! همه منو تنها گذاشتن ولم کردن ! خدا هم ولم کرده تنهام گذاشته کاری بهم نداره جز اینکه روز به روز به ناراحتیا و غصه ها و بلا ها و عذاب ها و گرفتاری های من زیاد میکنه ! هر چی از صدا کمک میخوام صداش میزنم دعا میکنم نماز میخونم روزه میگیرم صدقه میدم گریه میکنم فایده نداره اصلا به داد و فریادم نمیرسه نگاهی بهم نمیکنه توجه نمیکنه اصلا از من متنفره بیزاره بدش میاد میخواد عذابم بده که منو تو این زندگی و تو این اوضاع و احوال قرار داده ! دیگه از همه چی و همه کس نا امیدم از خدا نا امیدم ینی نا امیدمکرده از خودم از همه چی و همه کس بیزارم متنفرم از این دنیا ! از این زندگی مزخرف ! من تمام عمرمو تو تنهایی و بی کسی و سختی و مشکل و غم و غصه گذرونذم ! از همون اول گریه می کردم تا حالا ولی الان خیلی بیشتر و شدیدتر و بدتر شده ! من الان نیاز به محبت و توجه و مهربونی و آرامش دارم من میخوام یکی دوسم داشته باشه کنلرم باشه پیشم باشه باهاش درد و دل کنم دلداریم بده آرومم کنه نجاتم بده نذاره گریه کنم ولی هیشکی نیست هیشکیو ندارم ! من نه دوست پسری دارم نه دوست دختری نه کسی که باهاش باشم بیرون برم بگردم نه اصن حاییو دارم نه هیچجا و هیچ کسو میشناسم ! دارم میمیرم ! نه فامیل و آشنایی دارم هیچی هیچی ! فقط با پدرم زندگی میکنم که اونم انگار نیست وجودش برام اهمیتی نداره حس نمیشه نباشه راحتترم ! یه پدر بد اخلاق و بی مهر و محبت و بی توجه که اصلا مشکلات و ناراحتیا و دردای منو نمیدونه و براش مهم نیست ! کاملا بیخیال و بی تفاوت ! بقیه ی خانواده هم که از ما دورن پیشمون نیستن اگرم باشن بازم مث بابامن فایده ای نداره وجودشون واسم ! خلاصه من یه گوشه ی دنیا دور از شهرم تو یه شهر غریب تنها و بی کس افتادم دارم ذره ذره می میرم و میسوزم و نابود میشم ! از تنهایی از اینکه هیچکس نیست بهم محبت و عاطفه بکنه یه نوازشی رو سرم بکنه یه دوست دارم بهم بگه داغونم دارم می میرم ! از اینکه اینقد بد بختم دارم می میرم ! از زندگی یکنواخت و تکراری بدون هیچ تنوع و تفریح و شادی و دلخوشی و آرامش خسته شدم ! من هیچی ندارم ! نه پول نه آسایش نه رفاه نه آرامش نه تفریح نه خوشی نه شادی نه هیچ شور و امید و سر زندگی زندگیم شده یه زندان یه جهنم یه عذاب سخت و همیشگی واقعا جهنمه ! دلم میخواست ای کاش میشد ای کاش شرایط و موقعیتشو داشتم ای کاش سنش رو داشتم که زن بگیرم ! خیال میکنم اگه همسر داشتم اون نیاز های منو تامین میکرد اون بهم محبت و مهربونی و توجه میکرد اون آرومم میکرد بهم آرامش میداد ولی حیف که اونم ندارم ! خیلی دلم میخواد از خدا میخوام که یه همسر خوب بهم بده ولی اینا همش خیالاته ! دوست دختر که میگن درست نیست حرومه گناه داره مشکل پیش میاره آسیب میزنه موقعیت ازدواج هم که ندارم ! پس تکلیف من که نیاز روحی و عاطفی دارم هیچی و هیچکسم برطرف نمیکنع چیه ؟!؟! به پوچی و بی هدفی رسیدم ! دنیا زندگی خدا آدما همشون منو ول کردن رهام کردن من نقشی تو این جهان ندارم ! احساس میکنم یه موجود پست و بی ارزش و بی اهمیت و بیخود ام که باید نابود بشه بمیره جاش تو جهنمه ! فقط به انتظار مرگم نشستم به انتظار رفتنم به جهنم ! ! هم این دنیا هم اون دنیا تو جهنم و عذابم اصلا برای عذاب کشیدن آفریده شدم ! شما بگید من باید چه خاکی تو سرم بریزم به کجا فرار کنم پناه بیارم چه غلطی کنم ؟!؟! میخوام خودمو بکشم !!!
نویسنده:راستین، ارسال شده در چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 01:16 قبل از ظهر، 167322 بار مشاهده شده، 95 نظر، PDF،